زی‌گل

۱۹۴_کامران

اول اینکه:

کامرانِ عزیزم حالش خوبه.

شبیه مامان بزرگشه،ینی مامانِ گربه خانم.

همون بزرگواری که گربه خانم رو تو حیاط ما زایید.

....

و در ادامه:

حدوداً ساعت ۳ ، رفتم که ناهار بخورم

پشت میز ناهار خوری نشستم و پاهامو گذاشتم رو صندلی های کناری

چیزی نگذشته بود که حس کردم تشنمه، برگشتم و به پشت سرم نگاه کردم

نمی‌دونم اون حجم از تنبلی چطور درونم جمع شد که دستمو به یخچال تکیه دادم و خم شدم به سمت آب سرد کن

به خودم اومدم، دیدم از پشت افتادم ، سرم خورد به یخچال

صندلی ها افتاد روم و خودم هار هار خندیدم

به طرز زیبایی همه جام کبود شده...

از من به شما نصیحت ، با تنبلی به هیچ جا نمی رسید

پ.ن: این اولین باریه که چیزی که تعریف کردمو اینجا می نویسم :/

پ.ن۲:باهم ی شب ساحل بریم، ستاره هارو بشمریم.

پ.ن۳: امروز یادِ نگین و علیزاده افتادم...(از این قلب شکسته ها)

شبتون بخیر و شبتون مخصوص بخیر ...خیلی مخصوص

برچسب‌ها: گربه، روزنوشت
Zeinabi
یکشنبه بیست و هفتم فروردین ۱۴۰۲
22:29

۱۹۳_به تاریخ ۲۵ فروردین

بچه م زاییده.... باورتون میشه؟بچه م زایید

گربه کوچولوم مامان شد...

هر بار که میبینمش پر از بغض میشم.

رفته تو اتاقکِ آخر حیاط و اونجا خوابیده... فکر کنم این جزء طبیعتشع

بی صبرانه منتظرم برگرده به حالت عادی ش و بتونم برا بچه ها اسم انتخاب کنم

...

با عضو جدید خانواده آشناتون میکنم.آقای هُلو:

(کلیک) و (کلیک)

خسته س بنده خدا... فردا قراره بره واکسنشو بزنه و حموم کنه

+هیچ کس جای سیاهِ زشتِ خودمو نمی گیره. من اصن گربه فروش نیستم

برچسب‌ها: گربه
Zeinabi
جمعه بیست و پنجم فروردین ۱۴۰۲
22:52

۱۹۲_منو برگردون عقب

کاش می تونستم به گربه بفهمونم؛

همونطور که تو از نوازش های دستم روی گردنت لذت می بری

و سست میشی.

به همون اندازه قلب منم تو آرامش فرو می ره و

تا اعماق وجودم ستاره بارون میشه...

پ.ن: به طرز عجیب غریبی امروز سردرگرمم و به طرز عجیب غریب تری این حیوون حس کرده اینو.

پ.ن۲: به حضور خواهرام نیاز دارم.

برچسب‌ها: گربه
Zeinabi
پنجشنبه بیست و چهارم فروردین ۱۴۰۲
0:3

۱۸۶_جنابِ گربه

وابستگیِ عجیب غریبِ من به این چار کیلو پشم،

واقعا شدید و خطرناکه پسر

خدایا آخر عاقبت همه مارو به خیر بنویس

برچسب‌ها: گربه
Zeinabi
شنبه دوازدهم فروردین ۱۴۰۲
0:13

۱۷۰_جربه

باور کن یکی از سخت ترین کارای دنیا

حموم کردن گربه س ...

از دیروز هی این طفل معصوم رو بغل میگیرم با چه مکافاتی

چشمش که ب آب میوفته ، از زیر دستم فرار می‌کنه

نمیشه هم بی‌خیال شد،کثیف باشه می‌ره رو مخم

موندم چه کنم

+فاطی میگه اینو باید با شامپو فرش بشوریم:/

برچسب‌ها: گربه
Zeinabi
چهارشنبه بیست و ششم بهمن ۱۴۰۱
14:9

۱۴۲_قشنگ میتونم بمیرم براش

وقتی از مدرسه برمی‌گردم،

اون ذوقی که گربه می‌کنه با دیدنم؛

واس دلخوشیِ کلِ زندگیم بسه.

برچسب‌ها: گربه
Zeinabi
یکشنبه ششم آذر ۱۴۰۱
12:43

۱۳۲_جانم

دیشب با مامان بابا مشغول صحبت بودیم

بابام مامانمو صدا کرد گفت :«خانم»

مامان گفت «بله»، بابا خیلی جدی گفت :

«مگ قرار نبود هر وقت صدات میکنم بگی جانم ؟»

و مامانم مطیع تکرار کرد:«جانم»

واقعااااا پشمام ریخته بود...تا دو مین بدون حرف ب دیوار زل زده بودم:/

...

سر شام ، گربه بین من و فاطی نشسته بود و

چنان مشغول بود که توجهی ب دور و برش نداش

محمد هی صداش میکرد:«گربه»

کلشو میاورد بالا ، محمد مرغشو نشونش میداد و می‌گفت: « اینو میبینی »

و با بدجنسی می‌گفت:« دیگه نمی‌بینی»

باید بسپارم به گربه بره لیمو رو نوش جان کنههه

پ.ن:ظهر که رسیدم در حیاط،همزمان پستچی هم اومد.(کلیک) با دیدن این دست خط از تهههه دلم با ذوق خندیدم... واقعا لعنت به تکنولوژی:( اینجوری خیلی جذاب ترررره

برچسب‌ها: روزنوشت، گربه
Zeinabi
چهارشنبه بیستم مهر ۱۴۰۱
13:51

۱۲۹_حسود شده جدیدا

سرمو خم کرده بودم رو به پایینو

با دقت مشغول تست زدن بودم

دیدم دوتا پنجه کوچولو موچولو اومد رو کتابمو

آخ... از لبخندِ گَلِ گشادی که نشست رو لبم نگم :(

+همش باید مواضب باشم کتابامو پاره نکنه ، یا مداد پاکنمو نبره گم کنه

⁦(⁠。⁠♡⁠‿⁠♡⁠。⁠)⁩

برچسب‌ها: گربه
Zeinabi
سه شنبه دوازدهم مهر ۱۴۰۱
6:53

۱۲۵_چادر گل گلی

ی چادر گل گلی انداختم

ک برم واس همسایه آش ببرم

خواستم از در خارج بشم ،

دیدم گربه با حالتی مظلومانه پشت سرم وایساده

گفتم مامان من اینو نمی برمااا...

هنوز جمله م تموم نشده، مث برق پرید تو کوچه

همزمان هم باید مواضب می‌بودم چادرم از سرم نیوفته

هم باید داغیِ ظرف رو ی جوری تحمل میکردم

و هم حرص می‌خوردم ک ی وقت موتور ماشینی چیزی بزرگوار رو زیر نگیره...:/

فکر کنم در تربیت این بچه کوتاهی کردم،خیلی لجبازهههه.

+لیمو رو دست چپم نشسته . رابطه ی خوبی با ایشون دارم

برچسب‌ها: گربه
Zeinabi
سه شنبه بیست و دوم شهریور ۱۴۰۱
21:2

۱۲۰_گربه ی کور به روایت:

سی مین خودشو تو بغلم لوس کرد

تا تونست با پشماش لباس عزیزمو مورد عنایت قرار داد

براش مردم و مدام قربون صدقه ی این محبت قلمبع شده ی نصف شبی ش رفتم

دقیق همون لحظه ای که با لبخند تو دلم خدارو واس داشتنش شکر میکردم ، خیلی بی دلیل با پنجه ش زد تو زانوم:/

میگم بی لیاقتِ وحشی چتهههه؟؟؟

برگشته پرو پرو زل زده تو چشام میگه: میوووووو

پ.ن: انرژی ای که از این حیوون میگیرم اونقدری زیاد و عجیبه که نمیدونم چطوری وصفش کنم:))

پ.ن۲: خدایا ممنونم , بابت تموم داشته هام.♥️

برچسب‌ها: گربه
Zeinabi
جمعه چهارم شهریور ۱۴۰۱
3:39

۹۲_زبون نفهم

به گربه میگم 

بوس شب بخیر منو بده برم بخابم.

راشو کج می‌کنه میره...

گربه ها مث آدما به بوس شب بخیر نیاز ندارن ینی !؟ 

برچسب‌ها: گربه
Zeinabi
دوشنبه شانزدهم خرداد ۱۴۰۱
1:38

۷۶_گربه افسردگی گرفته

میخواستم اینجوری شروع کنم : 

(بعد از مدت ها از ته دل خندیدم)

ولی دیدم نه ... من همیشه نیشم بازه و دارم میخندم:)))

عصر،فاطمه و محمد با دوتا جوجه برگشتن خونه(کلیک)

ری اکشن گربه وقتی این دوتا رو دید ، خداااااا بود 

بی حرکت و به مدت ده دقیقه زل زده بود بهشون و با چشاش میخاس قورتشون بده 

اینقدر حرکاتش و طرز نگاه کردنش بامزه بود، بلند بلند میخندیدیم هممون

مامی و محمد شدن حامی جوجه ها ...محمد که مث چشاش مواضبه گربه نره سمتشون

به فاطی میگم : جلو شوهرتو بگیرااااا،پسرم خط قرمز منه

بچم افسردگی گرفته،قهر کرده یه گوشه نشسته

پ.ن:یه جین پیدا کردم از ته ته کمدم،با خرسندی اوردمش بیرون،دیدم دو سایز بزرگ شده ... نمیدونم چرا.

برچسب‌ها: گربه
Zeinabi
یکشنبه بیست و پنجم اردیبهشت ۱۴۰۱
20:18

۶۵_محبوب دل

گربه از وقتی که برگشته ، ی لحظه هم فاطمه رو ول نکرده

اومدم از رو زمین بلندش کنم همچین پای ابجی رو سفت چسبید :)))

حالا هم ک محبوب دلش رفته حموم ، ی گوشه با حالت قهر رو به روم نشسته ...

___________

به بچه ها میگم من اول باید برم ارایشگا و از اون طرف میام سریع 

حالا پیاماشون : 

+تا وقتی برسی ۱۰ شده

+بچه ها ی نکته رو فراموش کردم بگم هرکی دیر رسید در باز نمیشه 

+نیای بهتره ک 

خوب بای .

برچسب‌ها: گربه
Zeinabi
پنجشنبه هشتم اردیبهشت ۱۴۰۱
19:1

۶۳_سیاه

دلم پیچ میخورد،از حالت تهوع و نگرانی

مثلا عزیز میداند من چقدر وابسته اش بودم 

هرچند دقیقه یک بار می‌پرسد:خیلی ناراحتی؟

و من جواب میدهم:نباشم؟

آبلا،بیشتر از من غصه نخورد،کمتر نیست

این سیاه دوست داشتنی،عجیب از همه مان دل برده

قیافه خنگش...سیبیل های مسخره اش

با حرص میو میو گفتن هایش...لوس شدن هایش

 فقد برگردد.

چرا من اینقدر دوستش دارم؟

برچسب‌ها: گربه
Zeinabi
سه شنبه ششم اردیبهشت ۱۴۰۱
13:20

۴۷_یک‌سالگیش

احتمالا بابا،من و گربه رو باهم اشتباه نگرفته!؟مثلن اون بچشه نه من.

اومده با عصبانیت میگه: چون خودت کله سحر بیداری،

باید این طفل معصوم رو هم اذیت کنی؟

این که خودش بیدار بود و من کاریش نداشتم به کنار،

واقعا یه لحظه حس کردم ی بچه ی یه ساله داریم تو خونه

و نباید سر و صدا کنیم تا بیدار نشه. 

به هر حال 

یک سالگیت مبارک زشتِ دوست داشتنیِ من

(کلیک)

برچسب‌ها: گربه
Zeinabi
یکشنبه بیست و یکم فروردین ۱۴۰۱
7:20

۴۰_سیاه

داشتم پرتقال میخوردم،آبلا ویس داد ک 

(وای زینب،بیدار نمیشه،بیا شاید ببینتت پاشد)

رفتم ، با زجررررر بیدارش کردیم،با قیافه خمارش باهامون اومد حیاط

توپ اوردیم که بازی کنیم، به چپ مبارکش گرفت و یه گوشه تکیه داد دیوار 

معمولاً وقتی میبینه داریم بازی میکنیم حسودیش میشه و میاد ی طرف توپ وایمیسه

خواستیم با این روش کاری کنیم بیاد تو بازی

ی ربع،سی مین،یک ساعت

به خودمون اومدیم دیدیم اینقد غرق شوت کردن شدیم

متوجه نبود گربه نیستیم

رفته بود سر جاش خوابیده بود باز:))))

پ.ن: انرژی مثبت زندگی منه خوب.(کلیک)

برچسب‌ها: گربه
Zeinabi
پنجشنبه یازدهم فروردین ۱۴۰۱
1:46

۱۷_تربیت درست

گربه خراب کاری میکنه چرا منو دعوا میکنید؟

خوبه مثلاً منم بیام بگم :

مامان چون گربه دستمو زخمی کرده تقصیر توعه!؟

خودشو سرزنش کنید 

بزارید مسئولیت پذیر شه

برچسب‌ها: گربه
Zeinabi
سه شنبه هفدهم اسفند ۱۴۰۰
23:36

۹_تو کجایی الان؟!

اینقد که من قربون صدقه گربه میرم ،

وقتمو گذاشته بودم رو ی پسر کار کرده بودم،الان از سینگلی زجر نمیکشیدم.

اخه پدر سوخته ی جور دل برده ازم،ی میو میگه سریع ی جانم دریافت می‌کنه.

 

توووو کجایی الان؟ببین دنبال تو چجوری میگردم.بودی شهرو چراغونی میکردم

اووو چقد خوابم میاد داداش ، چ هفته ی بگایی ای جلو رومه

همش امتحان،همش خرید

 

برچسب‌ها: گربه
Zeinabi
جمعه ششم اسفند ۱۴۰۰
22:21

آمارگیر وبلاگ