۲۵۵_خنده
از مامانم چیزی خواستم
و هی اصرار کردم
با جدیت اوکی نداد.و حتی تاکید کرد غیر ممکنه بخام انجامش بدم
رومو برگردوندم و همینجوری که صورتمو میمالیدم به بازوی بابام،با حالت قهر گفتم:
اوکیه.پس دیگه حرفی نداریم باهم. تا چند وقت صحبت نکنیم .
گفت: اره قبوله، ولی فردا صبح که بیدار شدی لم میدی ی گوشه و میگی(سعی کرد با لحن و صدای خودم بگع): مامان،دوتا تخم بزن عشق کنیم.
ی جوری بلند خندیدم که صدام تا هفت تا کوچه اونور تر رفت.
بزرگوار از خندیدنم ذوق کرد موضوع رو رضایت داد .
+بحث سر خندیدن شد. اخر هفته که فاطی و محمد اومدن،باباهه برگشت بهشون گفت: خوبه شما اومدید این بچه یکم خندید،ده روز مریض بود صدای اینو ما نشنیدیم.
۲۵۳_آب گرم
واقعا با اینکه داشتم جرر میخوردم از تب و لرز
ولی نتونستم از وسوسه دوش آب گرم بگذرم
خیلییییی خوب بود.خیلییییی
استخونام اروم گرفت
هودی پوشیدم و بح بح
۲۵۲_املت
دلیل موفقیتم تو آشپزی
و رازِ این دستپخت بی نظیر(خودمو تحویل میگیرم چقد)
اینع که فوق العاده تشویق شدم.
فکر کن من ی مدت فقد مواد رو حروم میکردم
ی چیزایی درس میکردم که حتی قابل خوردن نبود
مثلا وقتی برا اولین بار املت درس کردم ،
حتی شبیه املتم نبود،خودم نمیتونستم بخورم .
ولی بزرگوار پدرم ، تا اخرشو خورد، خیلی هم به به و چه چه کرد
همشم میگفتم: داری مسخرع میکنی؟
یا سر کیک پزی و شیرینی پزی،تا سه سال فقد ارد و شکر رو به فنا دادم
تا اولین باری که تونستم کاپ کیک درس کنم(که خوب فقد اسمش این بود)
بابام اینقدر با اشتها خورد و ازم قول گرفت بازم درست کنم که
الان کاپ کیکام خداسسسس
خلاصه که ، ذوق کسیو کور نکنید
آدم با انگیزه زنده س
۲۵۱_ولی بوی نارنگی
ببین من واقعا انار دوست دارم
مخصوصا اگه سرخ و ترش باشه و نمک بریزی بخوری
ولی چون کونشو ندارم میگم:عههه من انار نمیخورم که
نارنگی بدید
۲۵۰_پسره خدابیامرز
کامرانمو ی جورییی دوست دارمممم که
اصن نمیتونم براتون وصفش کنم که
زر زر هی برمیگرده بهش میگه:
کامی خیلییی خررری ، کامی واقعا خری
گربه ی زشتکیییی
۲۴۹_مرررض
این اهنگ طلیسچی چه کثافطیه هی از اول میگوشمش؟
من پسندیدمت از دور و دلم رفته از اون شب
شدم از همه غافل، شدم رو تو حواس جمووو
مررررض