۱۷۱_خ رو ک تلفظ میکنه
دیشب خاله م ، برا من ، بینِ تخت باران و جانان جا انداخت.
لباس خوابارو تنمون کردیم و اومدیم که بخوابیم.
گفتم: خوب،شبتون بخیر بچه ها.
دیدم باران ی کتاب رو داد دستم،گفت:
(اگه بلامون کتاب نکونی کابمون نمی بره)
چشارو تو حدقه چرخوندم و شروع کردم به خوندن.
این وسط هم باید صدارو شبیه گاو و گوساله میکردی؛
و هم به سوالاشون که در رابطه با عکسا بود جواب میدادی.
مثلا اینجوری که: چرا این خرگوشا که کلاه سرشونه،شال گردن ندارن ؟
با رضایت کتابو بستم و گفتم: خوب بخوابید قشنگام.
جانان ابرو هاشو انداخت بالا و باران گفت: حشنی چی؟
گفتم: ها؟
+حشنی،همون که کشیفه،ناکناش بلنده. اونم بکون.
و دقیقا یادم نیست چه ساعتی بود که خوابیدیم.
شیش و نیم صبح بود که با برخورد باران به شکمم از خواب پریدم!
اینقد وول خورده بود که از اون بالا افتاده بود روم.
تو بغلم جاش دادم و چشارو بستم، دیدم اینقدر تکون میخوره و
تو خواب حرف می زنه که نمیتونم بخوابم .
پاشدم رفتم رو تخت اون خوابیدم .
نمیدونم ساعت چند بود که دیدم داره صدام می زنه و میگه:
آب میکام.