زی‌گل

۱۹۵_ناهماهنگی شناختی

من هر سری که میرم آمپول بزنم؛

تو ذهنم:

خوب بیب، بزرگ شدی دیگه، غرور داشته باش، زشته.

عکس العملی چیزی نشون نده. تموم میشه سریع.

و در واقعیت:

فکر کن داری به بچه خودت آمپول میزنی.(با چشمانی از اشک لبریز شده)

برچسب‌ها: خط خطی
Zeinabi
دوشنبه بیست و هشتم فروردین ۱۴۰۲
16:57

۱۹۴_کامران

اول اینکه:

کامرانِ عزیزم حالش خوبه.

شبیه مامان بزرگشه،ینی مامانِ گربه خانم.

همون بزرگواری که گربه خانم رو تو حیاط ما زایید.

....

و در ادامه:

حدوداً ساعت ۳ ، رفتم که ناهار بخورم

پشت میز ناهار خوری نشستم و پاهامو گذاشتم رو صندلی های کناری

چیزی نگذشته بود که حس کردم تشنمه، برگشتم و به پشت سرم نگاه کردم

نمی‌دونم اون حجم از تنبلی چطور درونم جمع شد که دستمو به یخچال تکیه دادم و خم شدم به سمت آب سرد کن

به خودم اومدم، دیدم از پشت افتادم ، سرم خورد به یخچال

صندلی ها افتاد روم و خودم هار هار خندیدم

به طرز زیبایی همه جام کبود شده...

از من به شما نصیحت ، با تنبلی به هیچ جا نمی رسید

پ.ن: این اولین باریه که چیزی که تعریف کردمو اینجا می نویسم :/

پ.ن۲:باهم ی شب ساحل بریم، ستاره هارو بشمریم.

پ.ن۳: امروز یادِ نگین و علیزاده افتادم...(از این قلب شکسته ها)

شبتون بخیر و شبتون مخصوص بخیر ...خیلی مخصوص

برچسب‌ها: گربه، روزنوشت
Zeinabi
یکشنبه بیست و هفتم فروردین ۱۴۰۲
22:29

۱۹۳_به تاریخ ۲۵ فروردین

بچه م زاییده.... باورتون میشه؟بچه م زایید

گربه کوچولوم مامان شد...

هر بار که میبینمش پر از بغض میشم.

رفته تو اتاقکِ آخر حیاط و اونجا خوابیده... فکر کنم این جزء طبیعتشع

بی صبرانه منتظرم برگرده به حالت عادی ش و بتونم برا بچه ها اسم انتخاب کنم

...

با عضو جدید خانواده آشناتون میکنم.آقای هُلو:

(کلیک) و (کلیک)

خسته س بنده خدا... فردا قراره بره واکسنشو بزنه و حموم کنه

+هیچ کس جای سیاهِ زشتِ خودمو نمی گیره. من اصن گربه فروش نیستم

برچسب‌ها: گربه
Zeinabi
جمعه بیست و پنجم فروردین ۱۴۰۲
22:52

۱۹۲_منو برگردون عقب

کاش می تونستم به گربه بفهمونم؛

همونطور که تو از نوازش های دستم روی گردنت لذت می بری

و سست میشی.

به همون اندازه قلب منم تو آرامش فرو می ره و

تا اعماق وجودم ستاره بارون میشه...

پ.ن: به طرز عجیب غریبی امروز سردرگرمم و به طرز عجیب غریب تری این حیوون حس کرده اینو.

پ.ن۲: به حضور خواهرام نیاز دارم.

برچسب‌ها: گربه
Zeinabi
پنجشنبه بیست و چهارم فروردین ۱۴۰۲
0:3

۱۸۹_چه آرزوی محالی است زیستن با تو

تو كیستی، كه من اینگونه بی تو بی تابم؟
شب از هجوم خیالت نمی برد خوابم .
تو چیستی، كه من از موج هر تبسم تو
بسان قایق، سرگشته، روی گردابم!

تو در كدام سحر، بر كدام اسب سپید؟
تو را كدام خدا؟
تو از كدام جهان؟
تو در كدام كرانه، تو از كدام صدف؟
تو در كدام چمن، همره كدام نسیم؟
تو از كدام سبو؟

من از كجا سر راه تو آمدم ناگاه!
چه كرد با دل من آن نگاه شیرین، آه!
مدام پیش نگاهی، مدام پیش نگاه!
كدام نشاه دویده است از تو در تن من؟

كه ذره های وجودم تو را كه می بینند،

به رقص می آیند،

سرود میخوانند!

چه آرزوی محالی است زیستن با تو

مرا همین بگذارند یك سخن با تو:

به من بگو كه مرا از دهان شیر بگیر!

به من بگو كه برو در دهان شیر بمیر!

بگو برو جگر كوه قاف را بشكاف!

ستاره ها را از آسمان بیار به زیر؟

ترا به هر چه تو گویی، به دوستی سوگند

هر آنچه خواهی از من بخواه، صبر مخواه.

كه صبر، راه درازی به مرگ پیوسته ست!

تو آرزوی بلندی و، دست من كوتاه

تو دوردست امیدی و پای من خسته ست.

همه وجود تو مهر است و جان من محروم

چراغ چشم تو سبزست و راه من بسته است.

_فریدون مشیری

برچسب‌ها: شعر
Zeinabi
یکشنبه بیستم فروردین ۱۴۰۲
10:58

۱۸۷_اوه لالالا

همینجور که داشتم شماره هارو سیو میکردم؛

متوجه شدم من چقدددددد همه رو به اسم و فامیل نوشتمشون.

و تعداد انگشت شماری بودن که با ی لقب خاص سیو شدن.

شت به همونا که متفاوت بودن. خاک تو سرتون که منو دارید!

و بیشتر خاک تو سرتون که اینقد دوستون دارم♥️

ادامه نوشته..
برچسب‌ها: روزنوشت
Zeinabi
پنجشنبه هفدهم فروردین ۱۴۰۲
0:46

۱۸۶_جنابِ گربه

وابستگیِ عجیب غریبِ من به این چار کیلو پشم،

واقعا شدید و خطرناکه پسر

خدایا آخر عاقبت همه مارو به خیر بنویس

برچسب‌ها: گربه
Zeinabi
شنبه دوازدهم فروردین ۱۴۰۲
0:13

۱۸۵_چی زدی؟

مامان خونه نبود...با زرا و بابا نشسته بودیم دور هم

ی دفه بابا گفت: الان مامان در میزنه.

گفتم : ها،بشین تا بزنه.

هنوز جمله م تموم نشده درو زدن،چشام گرد شد،گفتم: دهن سرویس از کجا فهمیدی؟

قهقهه زد و جواب داد: چی فکر کردی؟حسسس کردمممم.

مامان که اومد..بابا خرسند از ابتکارش،با ذوق گفت: سلاااااممممم عزیزمممم..سلام نرگسمم

داشتم تو ذهنم محاسبه میکردم که امشب چند شنبه س،که مامانم با شک رو بهش گفت: چیزی مصرف کردی؟

ی جوری با زهرا خندیدیم به قیافه ش . که نگم اصن.

+با وجودِ این مرد تو خونه،هیچ نیازی به فیلم کمدی ندارم. بگردم دور سرت

پ.ن:سه تا ادم گنده،داریم منت گربه رو میکشیم...چرا؟عصری اومدم موها و گوشاشو با چل گیس بستم.حالا هم قهر کرده هم اجازه نمیده باز کنم کشارو.

برچسب‌ها: روزنوشت
Zeinabi
پنجشنبه دهم فروردین ۱۴۰۲
23:5

۱۸۴_خمیازه های پی در پی

با زهرا و آلا داشتیم می رقصیدیم

ماهان اومد جلومون ، یکی زدم رو شونشو گفتم : چطوری پسر ؟

برگشت ؛ با عصبانیت گفت: ‌‌ چرا می زنی؟مگه شوهرتم؟

و در عرض صدم ثانیه تغییر مود داد و گفت:

میشه شوهر نکنی ؟ من بزرگ شم بگیرمت

و با هشدار ادامه داد: ببین ، شوهر کنی میکشمشااا

لپشو کشیدم گفتم: بخورمت بچه،اینقد زبون نریز

+فکر کنم باس ی هشتک به اسم «ماهان» بزارم،خیلی داره پرنگ میشه تو پستام جاش

پ.ن:ی جوری خستم که میخام به خودم تخفیف بدم فردا به جا هشت،نه و چهل و پنج بیدار شم.

خلاصه که ، شب بخیر

برچسب‌ها: روزنوشت
Zeinabi
چهارشنبه نهم فروردین ۱۴۰۲
1:55

۱۸۲_آرامش نگاه تو، دل تنگی هام رو میکُشه

باز هم‌نشستی‌رو به‌روم،مات‌تماشای‌تو ام

توی‌چشات‌خیره‌میشم،درگیر چشم‌های‌تو ام

عشقت‌نشسته‌تو دلم،توی‌تموم‌باورم

حالا که‌حست‌میکنم‌هر‌ ثانیه‌عاشق‌تر ام

(کلیک)

+حسم در حال حاضر:🥹

برچسب‌ها: موزیک
Zeinabi
شنبه پنجم فروردین ۱۴۰۲
20:17

۱۸۱_همین

عقایدم در یک بیت:

حالِ ما را غمِ آینده مشوش نکند

در بهاران نبُود فکرِ زمستان ما را

+لذت می‌برم از زیستن، حتی به غلط.اصلا کی تعیین می‌کنه درست و غلط چیه؟!

و در آخر:

چون کار روزگار به تقدیر یا قضا است

تقدیر بر مرام تو شد شد، نشد نشد

برچسب‌ها: شعر
Zeinabi
پنجشنبه سوم فروردین ۱۴۰۲
23:51

۱۸۰_۱۴۰۲سلام

چشامو بستم،زیر لب گفتم:

خدایا،سلامتی،خوشبختی،حالِ خوب.

حواست باشه به هممون.

+بی نهایت از 1401 لذت بردم،بی شک جز بهترین سال های زندگی م بود.

پ.ن: عیدتون مبارک و دلتون بی غم ♥️

برچسب‌ها: خط خطی
Zeinabi
سه شنبه یکم فروردین ۱۴۰۲
1:20

آمارگیر وبلاگ