۷۱۳_دو قطبی
واقعا چند روزیه شدید رو مود بدی ام
شدم شبیه اینایی که بای پولارن
یهو خیلی بدم،حتی لبخند هم نمیتونم بزنم
یهو حالم خوب میشه،بلند بلند میخندم و کصشر میگم
کارام دست خودم نیست،حرفام دست خودم نیست
فقط تا حد امکان سعی میکنم کنترل کنم یه مدتی اینو
بعد برم خودمو پیدا کنم
کاش خودمو پیدا کنم
معدم ریخته بهم اینقد قهوه و نسکافه خوردم
برای سرپا موندن مجبور بودم
قفسه سینه مم خس خس میکنه از درد
کلن اوضاع خیطه.
تو یه کلام:پرم از انرژی منفی ای که نمیدونم چطوری قراره خالی شه.
واقعا دوست دارم سر کلاس همون استاده بشینم که ته درسش،از تک تک مون میپرسید: حست خوبه؟
بعد من بگردم بگم نه،واقعا خوب نیست.دست از سرم بردارید که حوصله هیچ کدومتون رو ندارم
+همه چی خوبه،هیچ چیزی وجود نداره که بره رو مخم،حتی پریود...این حسای گوه درونیه
برچسبها:
روزنوشت
Zeinabi
دوشنبه دهم شهریور ۱۴۰۴
23:15