۵۰۳_سرما
امشب تو سرمای بی نهایت،
در حدی که دستم بی حس شده بود،
کنارِ ی ساندویچ کثیف نشستیم با ستاره؛
میخندیدیم و ساندویچ و سمبوسه میخوردیم.
+برای لحظاتی واقعا به هیچی فکر نکردم
۵۰۲_جبر
داریم تو جبر مطلق زندگی میکنیم،
تو چارچوب های از پیش تعیین شده.
بدون هیچگونه حق انتخابی!
کجای این عادلانه س؟!
+ولی بازم شکرت خدایا...
گردنمون از مو باریک تره پیشت.
۴۹۸_تخم مرغ
با شلوار دامنیِ زردِ خال خالی دار
و بافت قرمز و نارنجی
و جوراب قرمز و سفیدِ گربه ای
و کتِ نخودی
با دمپایی مشکی
و شال مشکی
رفتم پایین تو کوروش
که تخم بخرم:))))
از بالا تا پایینمو نگاه میکردن
مسخره عام و خااااص شدمممم
۴۹۶_خداااا
خدای بزرگِ من!
شکرت که هوامو داری،
دمت گرم که هستی،
پشتمو خالی نمیکنی،
متشکرم که خانواده دارم،
سپاسگزارم که نقطه امنِ من،فقط و فقط خانوادمه.
از اینکه من قدرت خندیدن و شاد شدن دارم،
از اینکه میتونم فکر کنم و حرف بزنم،
ممنونم...
روزی هزاران بار ممنونم♥️
