زی‌گل

۵۰۴_خدام

نگران نباش!

تا اینجا خدا بوده،

از اینجا به بعدشم خدا هست...

برچسب‌ها: خط خطی
Zeinabi
پنجشنبه بیست و نهم آذر ۱۴۰۳
1:37

۵۰۳_سرما

امشب تو سرمای بی نهایت،

در حدی که دستم بی حس شده بود،

کنارِ ی ساندویچ کثیف نشستیم با ستاره؛

می‌خندیدیم و ساندویچ و سمبوسه می‌خوردیم.

+برای لحظاتی واقعا به هیچی فکر نکردم

برچسب‌ها: روزنوشت
Zeinabi
شنبه بیست و چهارم آذر ۱۴۰۳
0:44

۵۰۲_جبر

داریم تو جبر مطلق زندگی میکنیم،

تو چارچوب های از پیش تعیین شده.

بدون هیچگونه حق انتخابی!

کجای این عادلانه س؟!

+ولی بازم شکرت خدایا...

گردنمون از مو باریک تره پیشت.

برچسب‌ها: خط خطی
Zeinabi
جمعه بیست و سوم آذر ۱۴۰۳
0:31

۵۰۱_صبح بخیر

خدايا.دیگه اگه نشه هم حرفی نیست.

ما سپردیم به خودت،

تو که دیگه بد مارو نمیخوای🌱

برچسب‌ها: خط خطی
Zeinabi
یکشنبه هجدهم آذر ۱۴۰۳
9:19

۵۰۰_لباشک

بچگی هام،به روایت تصویر:

برچسب‌ها: خط خطی
Zeinabi
چهارشنبه چهاردهم آذر ۱۴۰۳
13:51

۴۹۸_تخم مرغ

با شلوار دامنیِ زردِ خال خالی دار

و بافت قرمز و نارنجی

و جوراب قرمز و سفیدِ گربه ای

و کتِ نخودی

با دمپایی مشکی

و شال مشکی

رفتم پایین تو کوروش

که تخم بخرم:))))

از بالا تا پایینمو نگاه میکردن

مسخره عام و خااااص شدمممم

برچسب‌ها: روزنوشت
Zeinabi
دوشنبه پنجم آذر ۱۴۰۳
19:8

۴۹۷_نرگس

دیشب با بچه‌ها،

اتفاقی از کنار یه موکب رد شدیم؛

و چای نبات خوردیم...

دیشب میخواستم عکساشو شیر کنم

ولی بیهوش شدم:)

(click)

(click)

اینم چونکه دیشب اتاقو بوی نرگس گرفته بود:

(click)

برچسب‌ها: خط خطی
Zeinabi
دوشنبه پنجم آذر ۱۴۰۳
11:7

۴۹۶_خداااا

خدای بزرگِ من!

شکرت که هوامو داری،

دمت گرم که هستی،

پشتمو خالی نمیکنی،

متشکرم که خانواده دارم،

سپاسگزارم که نقطه امنِ من،فقط و فقط خانوادمه.

از اینکه من قدرت خندیدن و شاد شدن دارم،

از اینکه میتونم فکر کنم و حرف بزنم،

ممنونم...

روزی هزاران بار ممنونم♥️

برچسب‌ها: خط خطی
Zeinabi
پنجشنبه یکم آذر ۱۴۰۳
1:39