زی‌گل

۳۵۹_1month

تو آن شعری که من جایی نمی‌خوانم، که می‌ترسم

به جانت چشم زخم آید چو می‌گویند تحسینم

🧿💛

+صبای زندگی مون

برچسب‌ها: فسقل
Zeinabi
دوشنبه بیست و هشتم اسفند ۱۴۰۲
17:3

۳۵۸_مسخره بازیه

لپ تاپم رو پام بود،داشتم درس میخوندم

یکم ک چشام درد گرفت،سرمو گرفتم بالا

ی نگام ب زهرا افتاد،دیدم بستنی داره

ی نگاه ب مادر،دیدم اونم بستنی داره

ابروهام پرید بالا؛از میزان تعجب،به جای حرف زدن،ی اشاره به بستنیِ این کردم

ی اشاره به بستنیِ اون و سرمو ی جوری تکون دادم ینی:چتونه؟من چی؟

زهرا با جدیت،ی اشاره به بستنی کرد،ی اشاره ب گلوش،

ی اشاره ب من و سرشو ی جوری تکون داد ینی:زر مفت نزن الاغ

+خانواده ندارم ک،رسما استنداپ کمدیه بی مزه س

برچسب‌ها: روزنوشت
Zeinabi
دوشنبه بیست و هشتم اسفند ۱۴۰۲
0:37

۳۵۷_تب

بابام هرچند دقیقه ی بار:

+بیار دستتو بگیرم.

درصورت مقاومت:

ن خوب،ی کوچولو بابا،ی کوچولو

....

آدما وقتی مریضن چرا اینقد دلنازک میشن؟!

دلم میخاد بشینم زار زارر گریه کنم؛ بی‌دلیل...

دیروز صبح،از خواب که بیدار شدم،اون لحظه ی گیج و منگ بودن،

وقتی حس کردم بدنم از درد بی حس شده و حالته طبیعی نیست،

پاشدم رفتم دنبال مامان بابام گشتم،خونه نبودن.

تو یه لحظه،اینقد بچه شدم که پر از بغض زل زدم به رو به رو.

انگاری رفتم به پنج شیش سالگی،توقعشو نداشتم که مامانمو نبینم بعد خواب.

رفتارهایی که انگار اصن دست خودم نبود،مدت هاست فاصله گرفته بودم ازشون،

اون دنیای بچگی ای که برای ربع ساعت تجربه ش کردم،

اینقد خالص و ناب بود که همچنان دارم بهش فکر میکنم و لبخند می زنم.

برچسب‌ها: خط خطی
Zeinabi
یکشنبه بیست و هفتم اسفند ۱۴۰۲
13:7

۳۵۶_شت بچ

این سرما خوردگی

با چاشنی تب و لرز و بدن درد،

چی بود افتاد به جونم؟!

خدایا کرمتو شکر،مرسی که هر دو هفته ی بار،

ب ما نشون میدی پدیده ای به اسم سرماخوردگی وجود داره.

ممنونم ک همیشه حواست بهم هست؛

نمی زاری زندگی ی نواخت بگذره

برچسب‌ها: خط خطی
Zeinabi
شنبه بیست و ششم اسفند ۱۴۰۲
11:15

۳۵۵_مژه

چطوری میرید اکستنشن مژه؟!

داشتم از جلو آینه رد میشدم،از رو بیکاری و برا تنوع،

ی چس ریمل مالوندم به مژه هام.

اینقد حس و حال پرواز دارم؛هی منتظرم خلبان فرود رو اعلام کنه!

این حس و حال طبیعیه یا چی؟!

برچسب‌ها: خط خطی
Zeinabi
جمعه بیست و پنجم اسفند ۱۴۰۲
23:32

۳۵۴_جای اشک چشات شم

خاله جون قربونتم

آی خاله بلا گردونتم

آتیش سر قلیونتم

برچسب‌ها: فسقل
Zeinabi
جمعه بیست و پنجم اسفند ۱۴۰۲
14:19

۳۵۳_بروو

ما سه تا خواهر،تا سه سال پیش

ظرف شستن رو نوبتی میکردیم

الان ولی سرش دعواییم

+اصن حرفشم نزن،خودم می شورم

_عمراااا،برو کنارررررررر

کم مونده گیسای همو بکشیم

پ.ن: امشب به توافق نرسیدیم،شریکی شستیم

برچسب‌ها: روزنوشت
Zeinabi
پنجشنبه بیست و چهارم اسفند ۱۴۰۲
21:29

۳۵۲_ناب

بقیه رو نمیدونم

ولی خونه ما هنوزم از دوازده ظهر به بعد

گابلمه ی آش و حلیم می ره روی گاز

و دم افطار که شد

قسمتی از افطاریه اون شب،میرسه به همسایه

برچسب‌ها: خط خطی
Zeinabi
پنجشنبه بیست و چهارم اسفند ۱۴۰۲
21:25

۳۵۱_بومب

این چل گیسا به گوز بنده

پاتو از خونه بیرون نزاشتی پوکیده

برچسب‌ها: خط خطی
Zeinabi
پنجشنبه بیست و چهارم اسفند ۱۴۰۲
0:3

۳۵۰_خونه تکونی

هرچی سعی کردم کامران رو بگیرم که

دمشو بکنم تو جارو برقی نشد

بچه لجوجیه

برچسب‌ها: گربه
Zeinabi
چهارشنبه بیست و سوم اسفند ۱۴۰۲
21:46

۳۴۹_خونسرد

ی اخم بزرگ نشستع رو صورتم

دلیلشم خواب چرتیه که دیدم

من در طول دوران تحصیلیم،که مدرسه میرفتم

خیلییی پیش میومد که قانونو دور می زدم یا یه حرکتی پیاده میکردم که برخلاف خواست کادر دفتر باشه

ولی به دو دلیل معمولا کاریم نداشتن ، یا تو اون مقطع تحصیلی با اون مدیر و معلما رفیق بودم،

یا هم اگه اینجوری نبود،پدر بزرگوار وارد مرحله می شد

مثلاً یع بار با اینکه مدیر دختر خالم بود،ولی از موضع کوتاه نیومد و

زنگ زدم بابام بیاد،ایشونم دمش گرم پشت دخترش که من باشم رو خالی نکرد و

باعث شد یه ملت پراشون بریزه

پس ینی علاوه بر اینکه خودم خونسردیمو حفظ میکردم،بابامم می‌گفت خوب که چی؟!

و قضیه به صورت شهودی حل می شد

لپ کلام اینه که من دوازده سال با اینکه بچه شری بودم،ولی حتی ی بارم دهن به دهن نزاشتم با کسی

حالا الان چه خوابی دیدم؟! که دارم دعوا میکنم با ی سری انسان نخستین که مثلا معلم بودن

دعوای عادی نه هاا،در حد جیییغ و گریع

داد و بیداد میکردم...شدید

مدام توضیح میدادم ی چیزو به یه سری ادم زبون نفهم

و اونا نمی فهمیدن و پشت سر هم بهونه می اوردن

این آدمی که الان هستم و یا همیشه بودم،

هیچوقت اینقد ضعیف نیست که بیاد برای اثبات ،

خودشو ب در و دیوار بکوبه

خلاصه که،این تناقض رفتاری، روح و روانمو درگیر کرد برای مدت کوتاهی

برچسب‌ها: خط خطی
Zeinabi
چهارشنبه بیست و سوم اسفند ۱۴۰۲
12:38

۳۴۸_غذاااا

کاش خوابم ببره...

خیلی هم گشنمه،ی نوشیدنی ای که نمی‌دونم چی چی بود،پیدا کردم از تو یخچال؛

خوردم.ولی نیاز شدیدی به ی کیک داشتم که پیدا نشد.

وضعیت بدیه. مگه نه ک فردا رمضونه و به صورت طبیعی باید الان حداقل ی قابلمه غذا باشه رو گاز ؟

پس چرا خبری نیست؟ نامسلمونای متظاهر

من گشنمه.من غذا میخام،غذای زیاد

غذای خوشمزه

برچسب‌ها: روزنوشت
Zeinabi
سه شنبه بیست و دوم اسفند ۱۴۰۲
2:6

۳۴۵_پشت کوه

رمانی که اندازه موهای سرم خوندمش و هیچوقت برام تکراری نشده؟

قطعا و صد در صد:

پشت کوه

ببین.صحنه سازی:ده از ده

طنز،ترسناک،فوق العاده اجتماعی و هیجان انگیز

و حتی عاشقانه

اصطلاحاتی ک ب کار رفته و نکاتی ک اون وسط ب خوردت میده؛

همش باعث شده ب یه بار خوندنش قانع نشم

خلاصه ک،بخونید،منم دعا کنید

برچسب‌ها: خط خطی
Zeinabi
چهارشنبه شانزدهم اسفند ۱۴۰۲
22:53

۳۴۳_طبق معمول

شما بهش میگید "معده درد" من بهش میگم "شریک زندگی"

برچسب‌ها: خط خطی
Zeinabi
سه شنبه پانزدهم اسفند ۱۴۰۲
12:13

۳۴۰_سالاد الویه

امشب انگاری مست کردم

خیلی دارم چرت و پرت میگم

ولی میدونی ، از ادای آداب بدم میاد

حداقل تو جایی که مال خودمه

من قرار بوده از اول،هرچی که تو ذهنمه رو بنویسم

هررررچییی

ولی طبق یه قرارداد نوشته نشده،

فاکتور میگیرم و سانسور میکنم همه چیو

نشد که...

برچسب‌ها: خط خطی
Zeinabi
دوشنبه چهاردهم اسفند ۱۴۰۲
23:40

۳۳۹_فویل

برا ناهار میخواستم مرغ رو بچولونم لا فویل

انگشتمو بریدم

همون موقع متوجه نشدم ک

اصن درد نداشت

ولی امااااان از بعدش

یا حتی همین الان

کلن سه سانت بریده،انگار با تبرررر زدن به دستت

برچسب‌ها: روزنوشت
Zeinabi
دوشنبه چهاردهم اسفند ۱۴۰۲
23:33

۳۳۸_پدرگربه

رفتم دوش بگیرم

کامی طبق معمول دم در منتظر موند تا بیام بیرون

صدام زد ، کلمو اوردم بیرون

گفتم سلااااممم کامی

این گوششو تکون داد

خوشم اومد،باز تکرار کردم سلااااممم کامی...

خلاصه که تا نیم ساعت ما گفتیم سلام کامی،این گوش تکون داد واسمون.

الانم منو رو باز گذاشتم،مرغ ریش ریش شده و شیر گذاشتم تا بزنه بر بدن مبارک

پدرگربه ی کثافططط!

برچسب‌ها: گربه
Zeinabi
دوشنبه چهاردهم اسفند ۱۴۰۲
23:29

۳۳۷_یااااااح

شت بچ

من امشب نه قرص معده رو خوردم

نه شربتشو

نه عرق نعنا رو

نه اون قرص آهنه که مامانم دم رفتن بیس بار تأکید کرد که قبل خواب بخورم رو

+ی شب که اشکال نداره بابا

برچسب‌ها: خط خطی
Zeinabi
دوشنبه چهاردهم اسفند ۱۴۰۲
23:19

۳۳۶_بستنی

روم به دیوار

با زهرا تو ماشین نشسته بودیم

بابام رفت بستنی بخره

از اونجا اشاره کرد این خوبه؟!

خواستم لایک نشون بدم،حواسم پرت شد

انگشت وسطمو گرفتم سمتش:/

جرررررر خوردیم با زهرا اینقد خندیدیم

+ من که میدونستم ی روزی بفنا می دم خودمو با این کارام

برچسب‌ها: روزنوشت
Zeinabi
دوشنبه چهاردهم اسفند ۱۴۰۲
18:13

۳۳۵_سگگگ

علاوه بر رَحِمم،

می‌خوام معدمو هم در بیارم بندازم جلو سگگگگ!

من واقعا دیگه نمیتونم🥲

+خستم از قرص و آمپول و دکتر،این روتین تکراریِ هر روزه...

برچسب‌ها: خط خطی
Zeinabi
دوشنبه چهاردهم اسفند ۱۴۰۲
0:3

۳۳۲_لگد

دیشب کنار کمد دیواری جا انداختم که بخوابم

بعد نصف شب با صدای چی بیدار شدم؟

برخورد مشتم، به درش

اینقدر صدای بدی داد و دستم درد گرفت...

یاد دورانی افتادم که شبا خونه مامان بزرگمون میموندیم همه ی نوه ها

و هرکی که یه شب پیشم میخابید صبحش شکار بود از دستم و می‌گفت لگد میزنی...

پنج و نیمم بیدار شدم، چون خونه فاطی دشوری های داخلش ایرانی نداره

من تو اون سرما میرم بیرون...ی جوری لرز کردم که دندونام میخورد بهم

برگشتنی در هالو که باز کردم،زهرا پشت در بود و مجدداً تو اون تاریکی مث سگ ترسیدم...

الانم باز بیدار شدم ، حوصلمم سر رفته

موندم چرا صبا گریه نمیکنه اینا بیدار شن... فکر کنم باید برم ی حرکتی پیاده کنم روش

باااییییی

برچسب‌ها: روزنوشت
Zeinabi
پنجشنبه دهم اسفند ۱۴۰۲
8:44

۳۳۱_تنها

طبیعتاً الان باید پاشم از سر جام✔️

ی چیزی بخورم،ی مسکن بزنم✖️

اتاقمو جم و جور کنم✔️

لباسامو اتو کنم✔️

کوله پشتی مو آماده کنم✔️

کاهو بزارم برا کامیلا،شیر بریزم برا کامران✔️

ی چیزی درس کنم برا ناهار✔️

ظرفارو از جا ظرفی جمع کنم✔️

لباسارو از رو طناب بردارم چون هوا ابریه✔️

گلدونارو آب بدم✔️

سالاد درس کنم✔️

از تو حیاط میوه و سبزی بچینم✔️

سفارشای بزرگوار رو اوکی کنم برا عصری✔️

ولی هیچ کاری نمیکنم... دراز به دراز تو تاریکی خوابیدم،حتی پا نشدم امروز بخونم

پاهام ی جوری سنگینه و درد می‌کنه انگاری ی شبانه روز راه رفتم

گیج و خستم... حالم از پریود شدنی که تنها باشم بهم میخوره

مامانمو میخام

برچسب‌ها: خط خطی
Zeinabi
چهارشنبه نهم اسفند ۱۴۰۲
10:35

۳۳۰_خوبی؟

(جینکو،جینکو،خوبی؟بوس بده،بوس بده،میو،بیا)

و زهرماررررر،کووفتتت

بخدا اگه عصابشو ندارید طوطی نخرید...

پ.ن: کم مونده اسم وبو بزارم جک و جونور های زیگُل

برچسب‌ها: خط خطی
Zeinabi
دوشنبه هفتم اسفند ۱۴۰۲
18:54

۳۲۹_کاملیا

رونمایی از کاملیا:

(کلیک)

+هدف بعدی،قطعا و صد در صد یه سگ هم قدِ خودم.

برچسب‌ها: روزنوشت
Zeinabi
یکشنبه ششم اسفند ۱۴۰۲
10:59

۳۲۸_خلوت

ای تکیه گاه و پناهِ

زیباترین لحظه هایِ

پرعصمت و پر شکوهِ

تنهایی و خلوتِ من

+خدای مهربانم ♥️

برچسب‌ها: شعر
Zeinabi
شنبه پنجم اسفند ۱۴۰۲
9:25

۳۲۷_تن ماهی

برا دیدن کامران له لههههه میزنم

تایمی که بابا ویدیو کال میکنه،صداش که می زنم

مث بررررق خودشو میچسبونه به گوشی

می‌شناسه قشنگ صدامو.مطمعنم اونم دلش برام تنگ شده

پ.ن:فردا شاید برگردم خونه،یادم باشه سر راه تن ماهی بخرم که دست خالی نرم پیشش بعد یه هفته

پ.ن۲:صبی رفتم بیرون. جوجه رنگی و اردک دیدم،خواستم بخرم دیدم هنوز سرده میمیرن.

پ.ن۳: می‌خوام فردا عصری برم لاکپشت بخرم،از این کوچیکا که با وسایل سفره هفت سین میارن. همیشه دوست داشتم یه لاکپشت داشته باشم،میخام تا حسرت نشده بخرمش... اسمشو هم میزارم کاملیا.ست شه با کامران.

برچسب‌ها: گربه
Zeinabi
جمعه چهارم اسفند ۱۴۰۲
0:38

۳۲۶_گریه یا چی؟

خیلی باحاله که قلق بچه رو بلد باشی

غرور میگیره منو هر سری که این طفلو اروم میکنم

برچسب‌ها: فسقل
Zeinabi
جمعه چهارم اسفند ۱۴۰۲
0:31

۳۲۵_خدای مهربانم...

زاهد به کرم، تو را چو ما نشناسد

بیگانه تو را چو آشنا نشناسد

گفتی که گنه کنی به دوزخ برمت

این را به کسی گو که تو را نشناسد

+ابوسعید

برچسب‌ها: شعر
Zeinabi
پنجشنبه سوم اسفند ۱۴۰۲
23:51

۳۲۴_کامرانم

دلم برا کامران تنگ شده

دلتنگیِ عمیق...

خیلی خیلی عمیق

برچسب‌ها: گربه
Zeinabi
پنجشنبه سوم اسفند ۱۴۰۲
0:21

۳۲۳_دوازده و بیس

دیدم که برنداشت کسی نعشم از زمین

خود نعشِ خود به شانه گرفتم گریستم

برچسب‌ها: شعر
Zeinabi
پنجشنبه سوم اسفند ۱۴۰۲
0:20