۷۲۷_شروع
شبا خیلی دیر میخوابم و زود بیدار میشم
رو مخمه این قضیه؛
آلرژیِ اول پاییزم بیشتر رو مخمه
اَههه
به هر حال:
این معجزهی توست که پاییز قشنگ است
هر شاخهی با برگ گلاویز قشنگ است
هر خشخشِ خوشبختی و هر نمنمِ باران
تا یاد توام هرکس و هرچیز قشنگ است
کمصبرم و کمحوصله، دور از تو غمی نیست
پیمانهی من پیش تو لبریز قشنگ است
موجی که نپیوست به ساحل به من آموخت
در عین توانستن پرهیز قشنگ است
بنشین و تماشا کن از این فاصله من را
فوارهام، افتادن من نیز قشنگ است
بنشین و ببین،زردم و نارنجی و قرمز
پاییز همین است؛ غمانگیز قشنگ است
+خوش قدم و خوش خبر باشی الهییی🧡🍂
۶۳۱_شعر
اونجا که غسان کنفانی اینجوری جواب میده:
-معشوقی داری؟
-نه
-برای که مینویسی؟
-برای خودم
-برای خودت! حرف عاشقانه؟
-خودم بیشتر از دیگران استحقاقش را دارد
۵۱۶_آب
عاشق به فنا سیر ز معشوق نگردد
ماهی طلب آب کند،گر چه غذا شد
میشه با این بیت،ساعت ها گریه کرد...
ادامه نوشته..۴۶۹_الهیییی
بارالها…
از كوی تو بيرون نشود پای خيالم
نكند فرق به حالم...
چه براني،چه بخوانی…
چه به اوجم برسانی
چه به خاكم بكشاني…
نه من آنم كه برنجم
نه تو آنی كه برانی...
نه من آنم كه ز فيض نگهت چشم بپوشم
نه تو آنی كه گدا را ننوازی به نگاهی
در اگر باز نگردد…
نروم باز به جايی
پشت ديوار نشينم چو گدا بر سر راهی
كس به غير از تو نخواهم
چه بخواهی چه نخواهی...
باز كن در كه جز اين خانه
مرا نيست پناهی...
پ.ن:رازِ قلمِ خواجه عبدالله انصاری و صدای راغب چیه که آدم میشینه باهاش زار زار گریه میکنه؟!
۴۶۲_آرام...
۴۳۰_هیچ
دنیاست هیچ و هرچه درو هست جمله پوچ
از بهر هیچ و پوچ چه غوغا کند کسی
پ.ن:بیاید یه مدت شل کنیم و لذت ببریم
+وی جزوه رو باز میکنه و شروع میکنه به خوندن...
۴۲۱_رخش...
خوانِ هشتمِ اخوان ثالثُ میخوندم
ب اینجا که رسیدم.لرز نشست تو وجودم:
بعد چندی که گشودش چشم،رخش خود را دید.
بس که خونش رفته بود از تن،بس که زهر زخمها کاریش،
گویی از تن حس و هوشش رفته بود و داشت می خوابید...
او،
از تن خود،بس بتر از رخش،
بی خبر بود و نبودش اعتنا با خویش.
رخش را می دید و می پایید.
رخش،آن طاق عزیز،آن تای بی همتا
رخش رخشنده
با هزاران یادهای روشن و زنده،
آه،…
پهلوان کشتن دیو سپید،آنگاه
دید چون دیو سیاهی،غم،
غم که تا آندم برایش پهلوان ناشناسی بود،
پنجه افکنده ست در جانش؛
و دلش را می فشارد درد.
همچنان حس کرد
که دلش می سوزد،آنگه سوزشی جانکاه.
گفت در دل: رخش،طفلک رخش،آه!
این نخستین بار شاید بود
کان کلید گنج مروارید او گم شد.
پ.ن:ی جوری داغِ دلم تازه شده که نیم ساعت فوکوس کردم رو این قسمت و اشک میریزه از گوشه چشام
پ.ن2:منم همینطور رستم.منم همینطور
۴۱۱_خواب
اونجا که عراقی میگه:
مرا گویی که ای عاشق، نِه ای وصل مرا لایق
تو را چون نیستم در خور، شبت خوش باد من رفتم...
۴۰۰_چارصد

صبح مون رو اینطوری شروع کردیم،
با صدای بارون و هوای بسیار خنک.
:))))
مثل باران بهاری که نمی گوید کی
یک دفعه در بزن و سر زده از راه برس!
دانلود آهنگ
۳۲۸_خلوت
ای تکیه گاه و پناهِ
زیباترین لحظه هایِ
پرعصمت و پر شکوهِ
تنهایی و خلوتِ من
+خدای مهربانم ♥️
۳۲۵_خدای مهربانم...
زاهد به کرم، تو را چو ما نشناسد
بیگانه تو را چو آشنا نشناسد
گفتی که گنه کنی به دوزخ برمت
این را به کسی گو که تو را نشناسد
+ابوسعید
۳۰۸_خداوند
ما باور کردیم که خداوند مارا از بالا میبیند؛
اما او در واقع از درون مینگرد!🍃
_شمس تبریزی
۲۹۵_شب آرزوها
پیوسته آرزو کنمت بلکه آرزو
از شرم ناتوانی خود جان به سر شود!
خلاصه که؛
برای همتون:
آمین شود،هر آنچه میپنداری...
۲۸۷_فاضل نظری
دلواپس گذشته مباش و غمت مباد
من سال هاست هیچ نمی آورم به یاد
بی اعتنا شدم به جهان بی تو آنچنان
کز دیدن تو نیز نه غمگین شوم نه شاد
من داستان آن گل سرخم که عاقبت
دلسوزی نسیم سرش را به باد داد
گفتی ببند عهد و به من اعتماد کن
نفرین به عهد بستن و لعنت به اعتماد
این زخم خورده را به ترحم نیاز نیست
خیر شما رسیده به ما مرحمت زیاد!!!
۲۸۵_دبیرستانیِ بی دغدغه
عمیقااااا و عمیقااااا دلم میخواد برگردم به
یک اسفندِ هزارُ چهارصد و یک،ساعت هفت و چهل و دو صبح
سرِ کلاسِ ادبیات،
در حالی که داشتم موزیکِ جدیدُ محبوبمو با یک گوش، گوش میکردم؛
و گوشِ بعدیمو سپرده بودم به تدریسِ دبیر،
و اون بین با شنیدنِ اسمِ
قیصر امین پور
ایستادم و بی توجه به سکوتِ حاکم،بلند گفتم: من بیام بخونم یکی از شعراشو؟!
من از عهد آدم تو را دوست دارم
از آغاز عالم تو را دوست دارم
چه شبها من و آسمان تا دم صبح
سرودیم نمنم، تو را دوست دارم
نه خطی، نه خالی! نه خواب و خیالی
من ای حس مبهم تو را دوست دارم
سلامی صمیمی تر از غم ندیدم
به اندازه غم تو را دوست دارم
بیا تا صدا از دل سنگ خیزد
بگوییم با هم: تو را دوست دارم
جهان یک دهان شد هم آواز با ما
تو را دوست دارم، تو را دوست دارم
۲۰۶_گر درک کنی
باران که شدى مپرس ، این خانهی کیست
سقف حرم و مسجد و میخانه یکیست
باران که شدى، پیالهها را نشمار
جام و قدح و کاسه و پیمانه یکیست
باران! تو که از پیش خدا مىآیی
توضیح بده عاقل و فرزانه یکیست
بر درگه او چونکه بیفتند به خاک
شیر و شتر و پلنگ و پروانه یکیست
با سوره ى دل ، اگر خدارا خواندى
حمد و فلق و نعرهى مستانه یکیست
این بىخردان، خویش، خدا مىدانند
اینجا سند و قصه و افسانه یکیست
از قدرت حق ، هرچه گرفتند به کار
در خلقت حق، رستم و موریانه یکیست
گر درک کنى خودت خدا را بینى
درکش نکنى , کعبه و بتخانه یکیست
۱۸۹_چه آرزوی محالی است زیستن با تو
تو كیستی، كه من اینگونه بی تو بی تابم؟
شب از هجوم خیالت نمی برد خوابم .
تو چیستی، كه من از موج هر تبسم تو
بسان قایق، سرگشته، روی گردابم!
تو در كدام سحر، بر كدام اسب سپید؟
تو را كدام خدا؟
تو از كدام جهان؟
تو در كدام كرانه، تو از كدام صدف؟
تو در كدام چمن، همره كدام نسیم؟
تو از كدام سبو؟
من از كجا سر راه تو آمدم ناگاه!
چه كرد با دل من آن نگاه شیرین، آه!
مدام پیش نگاهی، مدام پیش نگاه!
كدام نشاه دویده است از تو در تن من؟
كه ذره های وجودم تو را كه می بینند،
به رقص می آیند،
سرود میخوانند!
چه آرزوی محالی است زیستن با تو
مرا همین بگذارند یك سخن با تو:
به من بگو كه مرا از دهان شیر بگیر!
به من بگو كه برو در دهان شیر بمیر!
بگو برو جگر كوه قاف را بشكاف!
ستاره ها را از آسمان بیار به زیر؟
ترا به هر چه تو گویی، به دوستی سوگند
هر آنچه خواهی از من بخواه، صبر مخواه.
كه صبر، راه درازی به مرگ پیوسته ست!
تو آرزوی بلندی و، دست من كوتاه
تو دوردست امیدی و پای من خسته ست.
همه وجود تو مهر است و جان من محروم
چراغ چشم تو سبزست و راه من بسته است.
_فریدون مشیری
۱۸۱_همین
عقایدم در یک بیت:
حالِ ما را غمِ آینده مشوش نکند
در بهاران نبُود فکرِ زمستان ما را
+لذت میبرم از زیستن، حتی به غلط.اصلا کی تعیین میکنه درست و غلط چیه؟!
و در آخر:
چون کار روزگار به تقدیر یا قضا است
تقدیر بر مرام تو شد شد، نشد نشد
۱۳۷_دو شنبه
ماییم که از بادهی بیجام خوشیم
هر صبح منوریم و هر شام خوشیم
گویند سرانجام ندارید شما
ماییم که بیهیچ سرانجام خوشیم
- مولانا
ادامه نوشته..۷۸_پیشِ تو بسی از همه کَس خوارترم من
همخواب رقیبانی و من تاب ندارم
بیتابم و از غصهٔ این خواب ندارم
دلتنگم و با هیچکسم میل سخن نیست
کس در همه آفاق به دلتنگی من نیست
بسیار ستمکار و بسی عهد شکن هست
اما به ستمکاری آن عهد شکن نیست
پیشِ تو بسی از همه کَس خوارترم من
زان روی که از جمله گرفتارترم من
روزی که نماند دگری بر سر کویت
دانی که ز اغیار وفادار ترم من
بر بی کسی من نگر و چارهٔ من کن
زان کز همه کس بی کس و بییارترم من
وحشی بافقی
💔
۲۴_بی خوابی
منم اگه وانت داشتم
پشتش مینوشتم :
دل مرنجان که ز هر دل به خدا راهی است !
ادامه نوشته..۲۰_صبح میشه
میرومخسته و افسرده و زار
سویمنزلـگه ویرانه خویش
به خدا میبرم از شهرشما
دل شوریده و دیوانه خویش

