۴۸۵_پوست
رفتیم آرایشگاه با مامانم.
وارد که شدیم،
دیدیم چند تاشون داشتن محصولات جدیدو میچیدن تو قفسه ها،
که یکیشون،مسئول فیشیال بود.
یکم که گذشت،اومد رو به رومون؛
ی نگاه عمیق به صورتم انداخت،شستم خبردار شد که قراره گوه خاص بخوره درباره پوستم.
گفت:واییی دختررر،چقدر جوش زدی!
چشام گرد شد.گفتم:پی ام اسم،نتیجه اونه.
گفت:نه،ببین.چقدر جوشه،یکی اینجا،یکی اونجا.من مطمعنم سی و پنج سالگی به بعد صورتت کامل گود میشه:/
چیزی نگفتم،با لبخند ژوکوند نگامو دوختم بش.
و اون تا تونست ادامه داد و زر زد و زدددد...
ته سخنرانی شم این جمله بود:ولی به نظرم بیا فیشیالو از این محصولات استفاده کن.
مامانم جواب داد:دخترم پس فردا میره.
سریع گفت:خوب فردا برات نوبت میزارم بیا.
گفتم: نه مچکرم،خودم قصد دارم برم فلان جا:/
دختره خفه شد.تا تایمی که نوبتم شد و رفتم نشستم ابروهامو تمیز کنم.
آرایشگاه هم بی نهایت شلوغ بود و من عصابم تخمی.
مجدداً برگشت به اون خانمه که بالا سرم بود،گفت:
من به ایشون گفتم نیاز به فیشیال دارن.
پریدم وسط حرفش و گفتم:
متوجه نمیشم این طرز رفتار رو.نابود کردن اعتماد به نفس بقیه به قیمت منافع خودت؟! تو متوجه ای داری عیب و ایراد الکی میزاری روم؟!
گفت:وا،دارم مشاوره میدم بت.
گفتم:من نوبت ابرو گرفتم،نه مشاوره پوست و مو.
و با گوشیم مشغول شدم...
نکبت...از شخصیتم دور بود بی ادبانه صحبت کنم،
وگرنه بهش میگفتم: تو اول ی وقت باشگاه بگیر برا خودت.کمرم نصف هر رونته...عیب و ایراد خودتو رفع کن. بعد برا مردم نسخه بپیچ.
تصمیم جدی گرفتم تا حد امکان آرایشگاه نرم.محیطش آدمو عصبی میکنه.