زی‌گل

۷۱۶_چشم

امشب یه هدیه عجیب گرفتم.
از کسی که مدت‌هاست با نگاه و حرفاش بهم نشون میده دوستم داره و هیچوقت جوابی جز سکوت،از من دریافت نکرد.تا جایی که ناامید شد.

امشب اما غافلگیرم کرد.بدون هیچ حرفی، فقط یهو پیام داد: «بیا بیرون، از اسنپ بگیر.»با مشخصات ماشین.


رفتم و دیدم یه پرتره از صورتم برام فرستاده.بزرگ،دقیق، انقدر شبیه که برای چند لحظه ماتم برد.انگار چشمام توی عکس داشتن نگاهم می‌کردن. یه حس عجیب، سنگین و گنگ…

Click

نمی‌دونم چرا، ولی این هدیه با همه بی‌تفاوتی من،راهشو پیدا کرد که مستقیم بیاد وسط و ذهنمو درگیر کنه.اینکه بشینم و جدی فکر کنم: چرا قلبی ندارم برای دوست داشتنِ کسی؟! چرا حتی حوصله شو ندارم؟! چرا حتی خنده داره این قضایا؟!

برچسب‌ها: روزنوشت
Zeinabi
شنبه پانزدهم شهریور ۱۴۰۴
23:45