زی‌گل

۲۳۱_ولی

امروز سر کلاس آیین نامه ،

اواسط کلاس بود که ی پسره وارد شد

استاده بهش گفت:(چرا دیر اومدی ؟ باید بری دفتر کاغذ بگیری از مدیر)

به قیافه ش نمیخورد که آدمِ صافو ساده ای باشه و باور کنه حرفِ مردی رو

ولی کاملا جدی،رفت و پنج مین بعد با کاغذ برگشت

استاده هم جدی تر گفت: (سری بعد درصورت تاخیر،با حضور ولی بیا.)

هی یادم میاد اون دلقک بازیو خندم میگیره

برچسب‌ها: روزنوشت
Zeinabi
پنجشنبه نوزدهم مرداد ۱۴۰۲
0:56

۲۳۰_شانه و این حرفا

اونجا که امین بانی میگه:

مگر لایق تکیه دادن نبودم؛

تو با حسرت شانه ی من چه کردی؟

برچسب‌ها: شعر
Zeinabi
پنجشنبه نوزدهم مرداد ۱۴۰۲
0:47

۲۲۹_چاپلوس،به توانِ بینهایت

دستمو حلقه کرده بودم دورِ بازوی عزیز و واردِ مطلبِ دکترشدیم.

سرشو که آورد بالا،بعد از سلام، نگاهی به همراهم کرد.پرسید: چه نسبتی باهاتون دارن؟

آروم گفتم: پدرم. چطور؟!

دکتر چشاشو گرد کرد ، با تعجب گفت: پدرته؟ منو دست انداختی؟ میخوره برادرت باشه بیشتر

همینجور که خندم گرفته بود،گفتم: نه ، بابامه

دکتر با صدای داد مانندی ، خطاب به منشی ش که بیرون از اتاق بود گفت:

خانوم احمدی، همراه مریض پدرشونه. متوجه شدید شما؟

منو عزیز فقد دست همو فشار می‌دادیم بلند نخندیم

و باز با تاکید گفت : نمیخوره ها ، چند سالته اقا؟

پدرم که گفت ۵۴, باز شروع کرد که نهههه، نهایت ۳۲,۳۵

تمام مدت سرمو چسبونده بودم به شونه ش و تو گوشش میخندیدم

میگفتم: (دیدی؟ هی من پیر شدم،پیر شدم

این الان منو کوبوند؟ تو رو برد بالا؟ چیشد؟ نفهمیدم)

ولیییی پشمام از چاپلوسی ش ریخت حقیقتا

ی جا متفکر گفت: موهاتو رنگ می‌کنی؟

بابا هم گفت: آره. خودش رنگ می‌کنه برام..؛))))

این از بابا... اونم از مامان که طرف اومده در حیاط بهش گفته برو به مامانت بگو بیاد دم در.

اره خلاصه. همینقدر دارک

برچسب‌ها: روزنوشت
Zeinabi
سه شنبه هفدهم مرداد ۱۴۰۲
2:28

۲۲۸_برنامه ای که بگا رفت

ریدم تو رژیم آقا

من پیتزا میخوام و زنگ زدم بیارن.

که چی ؟ مگ شص وزن نیست؟ خیلی هم خوبه.

گشنمه و در حال حاضر هیچی به جز این مهم نیست.

برچسب‌ها: خط خطی
Zeinabi
شنبه چهاردهم مرداد ۱۴۰۲
22:8

۲۲۶_پسرم تاج سرم

وضعیت جسمانیِ خونه اینقد بهم ریخته س و

نگهداری از کامرانِ زبون نفهم هم اینقدر سخته که

منِ وابسته به این حیوون،به فکر اینم:بدمش ب کی که مواضبش باشه؟

هر بار که به این قضیه فکر میکنم اشک تو چشام جمع میشه و سعی میکنم این

پیشنهاد رو بفرستم به ته مغزم.

حقیقتا سخته،حتی فکر بهش.

پ.ن: راحت تر میتونم بنویسم و هدفم از ساخت اینجا هم این بود از اول.

پ.ن۲: می‌دونی ؟ عنننن تو کنکور. و تا ته تو همونایی که با تصمیم گیری های شخمی شون روان هممونو بهم ریختن.

برچسب‌ها: گربه
Zeinabi
چهارشنبه یازدهم مرداد ۱۴۰۲
16:34

۲۲۵_آرشیو

رفتار خوب بنا بر طبیعتش، فاقد «من» است.

این رفتار خودش را به صورت ادب،

ملاحظه دیگران،

محبت و

از خود گذشتگی نمایان می‌ سازد.

بنابراین عمل ما بسیار اهمیت دارد.

این یک مورد جانبی نیست که نادیده گرفته شود.

همچنین وسیله بازی ذهنی‌ نیست؛

بلکه از عمق وجودتان برمی‌ خیزد و بخشی از زندگی‌ روزانه تان هست.

پ.ن: تو سیو مسیجم بود... حدود ی سال پیش ذخیره ش کردم فکر کنم.

برچسب‌ها: خط خطی
Zeinabi
دوشنبه نهم مرداد ۱۴۰۲
23:25

۲۲۴_پت و مت

عموی سی و شیش سالم

زنگ زده ب بابای پنجاو چار سالم؛

جواب دادم،میگم:چیه؟

میگه: به بابا بگو بزنه پویا،پت و مت داره

به اییییینننن برررکتتتت قسم

برچسب‌ها: روزنوشت
Zeinabi
پنجشنبه پنجم مرداد ۱۴۰۲
14:3

۲۲۳_من دلم می ریزه

بهترین عطرِ تو دنیا عطرِ رو پیرَنِته

قشنگ ترین ساعتِ دنیا وقتِ رسیدنته

تو بخند که بهترین تصویرِ دنیا عکس خندیدنته

(کلیک)

+خدا تو رو فرستاد که هر وقت از همه خسته شدم ببینمت!

برچسب‌ها: یاسینی
Zeinabi
سه شنبه سوم مرداد ۱۴۰۲
2:2