زی‌گل

۶۷۱_امن

سرم داره از درد می‌ترکه

گفتن امن نیست،برگردید پیش خانواده هاتون

هرچی گشتم نتونستم بلیط بگیرم،دلمم‌نمیومد زنگ بزنم بابام و بگم شرایط رو؛و بخام بیاد دنبالم

اجتنابی،برای این حجم از مسافت،اسنپ گرفتم

به کمک بچه ها سریع ساکمو بستم و حرکت کردم

حس میکنم گرما زده شدم،از وقتی رسیدم گیج و منگم

ولی آروم شد دلم که کنار همیم...

+دوستام موقع خداحافظی باهام گریه میکردن،گفتم: بابا، نمیرم خط مقدم که.

برچسب‌ها: جنگ
Zeinabi
یکشنبه بیست و پنجم خرداد ۱۴۰۴
23:44

۶۷۰_استرس

حالت تهوع سگی گرفتم از شدت معده دردددد

+Click آسمونمون...

برچسب‌ها: جنگ
Zeinabi
یکشنبه بیست و پنجم خرداد ۱۴۰۴
0:6

۶۶۹_جنگ

شیش تا دختر،از جای جای ایران،

کنار هم نشستیم،با صورت های نگران.

دغدغه ی تک تک مونم خانواده هامونه.

کاش تموم شه بدبختی مون.کاش روی آرامش رو ببینیم‌‌.

دلم آشوبه برای عزیزانم.دلشوره دارم.

برچسب‌ها: یونی، جنگ
Zeinabi
شنبه بیست و چهارم خرداد ۱۴۰۴
20:23

۶۶۸_ماه

هنوزم تو شبهات اگه ماهو داری

من اون ماهو دادم به تو یادگاری

Click

برچسب‌ها: موزیک
Zeinabi
چهارشنبه بیست و یکم خرداد ۱۴۰۴
14:42

۶۶۷_خالههه

دیدم تو فورجه ها درس نمیخونم

برا اینکه عذاب وجدانم کمرنگ شه

ی کوله بستم اومدم دو سه روزی خونه خالم بمونم

که حداقل سرم گرم شه

برچسب‌ها: روزنوشت
Zeinabi
دوشنبه نوزدهم خرداد ۱۴۰۴
17:0

۶۶۶_ستاره

با یه چشمک دوباره

منو زنده کن ستاره

برچسب‌ها: موزیک
Zeinabi
جمعه شانزدهم خرداد ۱۴۰۴
13:54

۶۶۵_مجلس گرم کن

امشب خونمون خواستگار اومد.

همه مرتب و شیک،در نامبر وان ترین ورژن خودشون.

در تمام طول مهمونی،مؤدب و خانوم،ی گوشه نشسته بودم؛

به عنوان خواهرِ متشخصِ عروسِ احتمالی.

خلاصه که همه چی موفقیت آمیز برگزار شد،

پدر و مادر و فاطمه و محمد،رفتن برای بدرقه.

من و زهرا هم از پذیرایی،رفتیم تو اتاق‌مون،

تند تند لباسمو عوض کردم،شالمو پرت کردم یه گوشه،

لباسمو یه گوشه،با عجله جوراب شلواریو کندم از پامو

ی پیرهن راحت پوشیدم،شل و ول با رنگ جیغ

به زهرا گفتم عوض کردی با صبا بیا.

و خودمم رفتم که باز برم تو پذیرایی،

چش بسته و با قیافه ای بشاش

اسکول وار،با صدای بلند و با لحن خاله خان باجی ها

گفتم:تو رو خدا بفرمایید،بفرمایید

و همزمان دستامو هم تکون میدادم و اشاره میکردم به میوه و شیرینی ها

سکوتو که دیدم،چشمم افتاد به جلوم، دیدم یکی شون نرفته...💔

مرده از بالا تا پایین،خودمو لباسمو رصد کرد و بقیه پوکیدن

بابام گفت: لطفا برو به زهرا اطلاع بده.و بگو هنوز مهمون داریم🤣

برچسب‌ها: روزنوشت
Zeinabi
جمعه شانزدهم خرداد ۱۴۰۴
0:55

۶۶۴_زندگی

استوری رفیقم

واکنش ما

برچسب‌ها: خط خطی
Zeinabi
دوشنبه دوازدهم خرداد ۱۴۰۴
13:22

۶۶۲_گوشی

به درجه ای رسیدم که

دو روز،یه بار گوشیمو شارژ میکنم

اصلا گاهی اوقات گمش میکنم

اینقد که برام اهمیتی نداره

برچسب‌ها: خط خطی
Zeinabi
یکشنبه یازدهم خرداد ۱۴۰۴
13:4

۶۶۱_کال

وای هنوز دارم میخندم

تو اتاقم دراز کشیده بودم

یهو دیدم بابام ویدیو کال کرد

با تعجب جواب دادم،گفتم: بابا،فراموش کردی من برگشتم؟!

گفت:دیگه چرا بهم زنگ نمیزنی؟! دو روزیه یادی از بابایی نمیکنی🤣

جر خوردم، گفتم: مرد، ما خانوادگی تو فضاییم...

فردا نوشت:

ولی جدی حس میکنه منو،از دور و نزدیک.

باز ویدیو کال کرد،این سری من خونه بودم و اون سرکار‌.

وسط شلوغی و خستگی،بعد از ساعت های طولانی بیرون بودن؛

زنگ زده که با من حرف بزنه،اونم با حوصله.

داره توقعات منو هی می‌بره بالاتررررر ولیییی...

برچسب‌ها: روزنوشت
Zeinabi
چهارشنبه هفتم خرداد ۱۴۰۴
15:11

۶۶۰_رژ

واکنشم نسبت به نصیحت،با کمال پررویی:

Click

برچسب‌ها: موزیک
Zeinabi
سه شنبه ششم خرداد ۱۴۰۴
18:22

۶۵۹_دیدار

الان رو تختم دراز کشیدم

بعد از دوماه

چنان آرامشی سرازیر شد تو دلم که بیا و ببین.

ولی همون قدر هم خستمه،نقطه به نقطه تنم کوفته‌س.

این سری که برگشتم،ب مامان و بابام نگفتم که میخام بیام

فقط یک ساعت قبل از رسیدن،حس کردم به محض پیاده شدن،نیاز دارم حل شم تو آغوشِ بابام

تماس گرفتم و گفتم،شوک شد و هی میپرسید:وجدانا؟؟

چند بار هم پرسید:ینی فقط من میدونم؟!

و این باعث شد براش بشه هیجان انگیز و کلی کیف کنه

به مامانمم نگفت و خودش اومد دنبالم،با دیدنش سلول به سلولم،آبی رنگ شد

غرق بودم تو دلتنگی

مادرمو هم سفت در آغوش گرفتم

با دیدنم جیغ زد و بالا پایین پرید

باورش نمی شد اومدم.حتی همین نیمه شب تماس گرفت و ماجرا رو با اب و تاب برای خواهرش شرح داد و باز هم ذوق کرد

من برای هر جفتشون مردم حقیقتا

جفتشون کل زندگی منن...

برچسب‌ها: روزنوشت
Zeinabi
دوشنبه پنجم خرداد ۱۴۰۴
23:51

۶۵۸_اعصاب و غدد

راجع به این پست Click

باید بگم ک:

فقط ۷۵ صدم کم شدم‌.

و استاده پنیک کرد بعد تصحیح،گفت: این تویی و این نمره ی توعه؟!

بیچاره فکر کرد آدم خنگی که سر کلاسش صرفا گیم میزنه و مثل احمقا نگاه می‌کنه،هیچی بارش نیست.

پ.ن:امان از فیزیولوژی

برچسب‌ها: یونی
Zeinabi
دوشنبه پنجم خرداد ۱۴۰۴
0:37

۶۵۷_خرگوش بلا

انیمیشن مورد علاقه بچگیم،

خرگوشِ بلا بود

چند وقت پیش دانلودش کردم،وقت نشد ببینم؛

تا امشب،که اونم فقط نصفشو

ولی دیدم چقدر نگاهم بهش متفاوت شده،

مثلا یه جاش لاکپشته در جوابِ حرف دختره که گفته بود: «کاش منم مثل برر خرگوشه باهوش بودم»

گفت: همیشه و پیش همه هم باهوش بودن خوب نیست،باعث میشه بقیه ازت بدشون بیاد

همون جا استوپ کردم و دیدم چقدر داره حقیقت رو میگه.

پ.ن: داشتم به این فکر میکردم اونقدر هم عجیب نیست شخصیتم،وقتی کارتون مورد علاقه م این بوده🤣 لحظه به لحظه ش دارکه

برچسب‌ها: روزنوشت
Zeinabi
شنبه سوم خرداد ۱۴۰۴
1:13

۶۵۶_نخود

Click

ناهار نخورده ببین به چه حال و روزی افتادم:/

برچسب‌ها: یونی
Zeinabi
جمعه دوم خرداد ۱۴۰۴
14:11

۶۵۵_خیره

تو بارون که رفتی

شبم زیر و رو شد

+تا ابد حاضرم بگوشم اینو و به افق خیره شم.

برچسب‌ها: موزیک
Zeinabi
جمعه دوم خرداد ۱۴۰۴
2:16

۶۵۴_آشپزخونه

به بابام میگم:

گوشیو بگیر جلو صورتت،تا ببینمت قشنگ

میگه:

تو برو آشغالا رو ببر پایین،بعدشم آشپزخونه رو بشور

آخه مررررد💔

برچسب‌ها: روزنوشت
Zeinabi
پنجشنبه یکم خرداد ۱۴۰۴
21:48

۶۵۲_واکنش

داشتم خواب می‌دیدم که:

«ساعت شده ۴ بعد از ظهر و من تازه بیدار شدم

ناهار نخوردم و بی نهایت از این قضیه ناراحت بودم،نمی‌دونم چرا.

داشتم از دوستم گله می‌کردم که چرا بیدارم نکردی؟!»

یهو با یه زلزله شدید از خواب پریدم،

وسط اتاق وایسادم.با وحشت از همون دوستم پرسیدم: زلزله بود.آره؟!

اینم هی با عجله میگفت:نه عزیزم اروم باش،هیچی نبود.

بدنم شروع کرد به لرزش،با گریه میگفتم:وای من میترسم.

یه واکنش ناخودآگاه و عجیب.

این بنده خدا هم بغلم کرده بود تا آروم شدم.

از اینکه دارم تو ی خونه آپارتمانی زندگی میکنم مثل سگ میترسم.اینکه زلزله بیاد و من نتونم فرار کنم،از روزی که اومدم اینجا همش تو ذهنمه.

پ.ن: داشتم به این فکر میکردم بدنم یاد گرفته با زلزله ری اکشن بد نشون بده،حتی اگه ترسِ نیاد...چون آخرین بار زلزله رو بد تجربه کردم و با اتفاق های بد تر همراه شد،هنوز این حس بد باهامه و به شکل فوبیا نشون داده میشه.

برچسب‌ها: روزنوشت
Zeinabi
پنجشنبه یکم خرداد ۱۴۰۴
2:30

۶۵۱_گاو

عنم میگیره برم بیرون دیگه

هی ی گاو از اون طرف خیابون داد می‌زنه:

خوشتیپپپپ

مررررض

برچسب‌ها: خط خطی
Zeinabi
پنجشنبه یکم خرداد ۱۴۰۴
1:1

آمارگیر وبلاگ