۲۰۳_امشب،شب مهتابه
از پشت پنجره صداهای عجیب غریب میاد
باد شدید،رعد و برق،بارون
زیر پتو جمع شدم تو خودم
دبدبه و کبکبه م برا وقتاییه که وضعیت نرماله
از حالت نرمال که خارج شه، میشم جوجه ی ترسو
یاده بچگیام افتادم ، شبایی که طولانی بود،
فاطمه منو زهرا رو بغل میکرد و باهم می خوابیدیم
بغضم گرفت واقعا .
صدا میاد:/
حس میکنم تب دارم ، بدنمم درد میکنه
دو صفر شد...
باید بخوابم ، پنج بیدار شم مرور کنم قبل امتحان
ایی گجلر👀
۲۰۱_خمیازه س که پی در پی میاد.
مدیر بعد از سخنرانی،از بین جمعیت رد شد،اومد کنارم وایساد؛
لپمو سفت کشید و گفت:
«دیدما... تپق زدم خندیدی»
زنیکه از بین دویس سیصد نفر ادم باید حتما با من تخم تو تخم شی؟
پ.ن: زر زنگ زده به بابام،میگه: دارم چمدون می بندم،قرارع با بچه ها بریم مشهد...اجازه هست؟(بی نهایت ایموجی خنده)
۲۰۰_از آسمون سنگ بیاد،حتی اگه جنگ بشه
وارد وبم که میشم حس میکنم اومدم باغ وحش
:(گربه خانوم. ژامی. هلو. لیمو. خامه و پنیر. الیاس و الماس. آرزو)
پسرررر،حتی امروز داشتیم دنبال کاسکو میگشتیم با دخترای احمد.
اسمشو می زارم حبیب اگه خریداری شد:/
+فردا جشن ممتازین درسیه... واقعا مامانم خیلی ذوق میکنه وقتی می ریم همچین مراسمایی.افتخاره که موج می زنه لامصببب
+خیلی وقته نگفتم که: شاید ی شب بارون, شاید ی شب دریاااا. دست منو بزاره تو دستات،فراموش نشده که؟حواست هست که؟
+خوب تر از خوبم و خدایا شکرت.
۱۹۶_گله سر سبد
واقعا سه چهار روز دهن مهنم سرویس شد:/
چقد خسته کننده و دیر گذشت... با اینکه بهبودی کامل حاصل نشده،
ولی ب نسبت اوکی تر از قبلیم و امشب برا هممون ریکاوری بود.
...
تولدِ عزیز بهانه ای بود برای برگشتن به خوشگذرونی سابق .
کادو دادیم و کیک خوردیم. بلند بلند خندیدیم و
مامان و بابام هر چند دقیقه یک بار خدارو شکر میکردن.
من و مامان پیتزا درست کردیم و فاطمه هم سالاد ماکارونی.
یک ساعت قبل هم رفتیم حیاط و اتیش درست کردیم و جوج زدیم.
جای زهرا جانم خالی بود شدید . خدا یارش باشه.
پ.ن:(کلیک) این ی الف بچه انگشت شصتمو از سه جهت جر داده.. خره نفهم