۱۶۳_ماما کوشولو
آبلا تماس گرفت، داشتیم صحبت میکردیم
گفتم که: مهربانو خواست بهت بگم(روزِ دو شنبه که اومدی مدرسه،موضوعاتی که قرارع درباره شون صحبت کنی،بهداشت زنان و بارداری و ازدواجه)
و با ی حالتی که مثلاً خیلی بامزه م؛اضافه کردم: خو خواهر بیا و برامون از همسر داری بگو.
آبجی هم گفت: نه ، بزار قبلش از همسر یابی بگم ، بعد بریم سر اون مبحث:(
+سین کم بود ، فاطی هم نمکدون شده جدیدا...
برچسبها:
روزنوشت
Zeinabi
دوشنبه دهم بهمن ۱۴۰۱
22:41