زی‌گل

۳۴۹_خونسرد

ی اخم بزرگ نشستع رو صورتم

دلیلشم خواب چرتیه که دیدم

من در طول دوران تحصیلیم،که مدرسه میرفتم

خیلییی پیش میومد که قانونو دور می زدم یا یه حرکتی پیاده میکردم که برخلاف خواست کادر دفتر باشه

ولی به دو دلیل معمولا کاریم نداشتن ، یا تو اون مقطع تحصیلی با اون مدیر و معلما رفیق بودم،

یا هم اگه اینجوری نبود،پدر بزرگوار وارد مرحله می شد

مثلاً یع بار با اینکه مدیر دختر خالم بود،ولی از موضع کوتاه نیومد و

زنگ زدم بابام بیاد،ایشونم دمش گرم پشت دخترش که من باشم رو خالی نکرد و

باعث شد یه ملت پراشون بریزه

پس ینی علاوه بر اینکه خودم خونسردیمو حفظ میکردم،بابامم می‌گفت خوب که چی؟!

و قضیه به صورت شهودی حل می شد

لپ کلام اینه که من دوازده سال با اینکه بچه شری بودم،ولی حتی ی بارم دهن به دهن نزاشتم با کسی

حالا الان چه خوابی دیدم؟! که دارم دعوا میکنم با ی سری انسان نخستین که مثلا معلم بودن

دعوای عادی نه هاا،در حد جیییغ و گریع

داد و بیداد میکردم...شدید

مدام توضیح میدادم ی چیزو به یه سری ادم زبون نفهم

و اونا نمی فهمیدن و پشت سر هم بهونه می اوردن

این آدمی که الان هستم و یا همیشه بودم،

هیچوقت اینقد ضعیف نیست که بیاد برای اثبات ،

خودشو ب در و دیوار بکوبه

خلاصه که،این تناقض رفتاری، روح و روانمو درگیر کرد برای مدت کوتاهی

برچسب‌ها: خط خطی
Zeinabi
چهارشنبه بیست و سوم اسفند ۱۴۰۲
12:38

آمارگیر وبلاگ