۴۶۹_الهیییی
بارالها…
از كوی تو بيرون نشود پای خيالم
نكند فرق به حالم...
چه براني،چه بخوانی…
چه به اوجم برسانی
چه به خاكم بكشاني…
نه من آنم كه برنجم
نه تو آنی كه برانی...
نه من آنم كه ز فيض نگهت چشم بپوشم
نه تو آنی كه گدا را ننوازی به نگاهی
در اگر باز نگردد…
نروم باز به جايی
پشت ديوار نشينم چو گدا بر سر راهی
كس به غير از تو نخواهم
چه بخواهی چه نخواهی...
باز كن در كه جز اين خانه
مرا نيست پناهی...
پ.ن:رازِ قلمِ خواجه عبدالله انصاری و صدای راغب چیه که آدم میشینه باهاش زار زار گریه میکنه؟!
Zeinabi
دوشنبه نهم مهر ۱۴۰۳
12:47