۵۴۳_جنون
بابام زنگ زد گفت:
درد و بلات بخوره تو سر من؟!
تو زود خوب شی
گفتم:نگو
گفت:چرا،من مریض شم همتون خوب شید.
سریع قطع کردم و بلند زدم زیر گریه.
۵۴۲_کورالین
چند وقتیه غزل بم میگه:
شبیه اون دختره تو فیلم گامبی وزیر شدی
الانم یکی دیگه از بچه ها گفت:
عین کورالینی:)))
۵۳۱_همین مونده بود
الان که دارم مینویسم هنوز خوابم نبرده
دلم شدید درد میکنه
میل به خوردن غذا ندارم
بغض شدیدی گلومو فشار میده و با هر قطره اشک پررنگ تر میشه
ما کم بدبختی داریم تو زندگی،پریودم میشیم
+همین مونده بودِ چاوشی برای بار هزارم داره پلی میشه...
۵۲۸_بچگی
میدونی
گاهی به خودم میام
می بینم از بچگی،مثلا،سر فلان قضیه،ی استرس وحشتناک میگرفتم
جوری که روزها زندگیم مختل میشد،داعم بهش فکر کردم
خودمو تو موقعیت قرار میدادم،تصورش میکردم و هیچوقت هم اون طور که میخواستم پیش نمیرفت نتیجه
چند وقتیه،اگه اون حالت مشابه پیش میاد،همون تروماهای بچگی
اون شوک لحظهای که وارد میشه،اون سردرگمی و ندونستن
اینکه الان باید چیکار کنم؟! اگه نشه چی؟! اگه اون طور که خواستم پیش نره چی؟!
به خودم میام و میگم بسه،تو رو خدا کافیه
یا بیخیال طور پیش میرم
یا ی جوری قاطع میگم:نه!
که پشمای خودم و زینبی که بچه بود میریزه:)))
پ.ن:دل دردِ ناشی از پی ام اس،معده درد چند هفته ای،دندونِ عقلی که جوونه زده و داره اذیت میکنه.دردِ دستی که نمیدونم منشأش چیه
پ.ن۲:شدم آدمی که داعم مقاله میخونه یا فیلم میبینه.
۵۲۴_...
زیر پام خالی شد امروز
خدایا...
بزرگیتو شکر
باورت دارم.میدونم از حکمتته
میدونم دلیل داره
ولی نکن با ما اینجوری
من نمی تونم ببینم درد کشیدن عزیزامو
۵۲۳_خواب
۵۲۲_فکر
خیره شید گاهی،
ب ی جا
عمیق فکر کنید.
مثل من از صبح تا شب سرتونو گرم نکنید
آدمیزاد فکر نکنه،جمع میشه تو دلش
دق میکنه.
۵۲۱_...
شاید چرت ترین و مزخرف ترین حالت ممکن اینه که آدم تا میاد برا ی بدبختی فرو بریزه و عزاداری کنه،بحران دیگه ای گریان گیرت میشه.حقیقت اینه که وقتی ندارم برای گریه کردن،برای نشستن...
تاریخ داره باز تکرار میشه،با این تفاوت که بار سنگین این غم،فقط به روی دوش من نیست،کل خانواده رو درگیر کرده.
تفاوت فاحش تر و غیر قابل باور تر،اینه که این بار،من دیر تر از همه فهمیدم و با چشمای پر گفتم:غریبه م که نمیگید بهم چیزیو؟!
ترس...اضطراب
پریشونی...پشیمونی
و خانواده
حقیقت اینه که خانواده برام بزرگ ترین و مقدس ترین مفهومه.
دوست دارم ساعت ها صورت پدرمو نوازش کنم و بگم: دردت به سرم...دردت برام...چیزیت نمیشه.
قوی بودی و هستی و من ایمان دارم که میمونی و تا ابد سایه سرمی.
پ.ن: بزرگیتو شکر خدام...بودی و نشون دادی کرمتو.از این جا به بعدشم دریغ نکن...من خیلی بهت نیاز دارم
۵۱۰_سردرگم
گذشته
با تمام بدی هاش
ی نقطه های خوب و مثبتی داره،
که آدم به در و دیوار میکوبه
برای دوباره تجربه کردنش.
برای لمسِ مجدد اون حسا.
الان دقیقا تو همون نقطه ام؛
دنبالِ یه بیخیالی ای که فکر میکردم خیلی خیلی دغدغه س.
کاش میشد خودِ گذشته رو که نه
فقط اون اتفاقا رو دوباره زندگی کرد...
۵۰۹_غیرممکن
از خداوند به اندازهی داراییاش بخواهید نه به اندازهی رویاهایتان.خداوندی که صاحبِ آسمانها و زمین است هیچ چیز خارج از ارادهاش نیست،از او غیرممکن طلب کنید!
۵۰۸_واتسپ
اگه هنوز دوسش داری، برو واتساپ بهش پیام بده بگو میخواستم ببینم هنوز فیلتره یا نه🤣
۵۰۷_من دلم بارونو خواست

یکی از دلایلی که برمیگردم خونه:
باورم نمیشه از انسانی که فوبیایِ شدید رانندگی داشت،تبدیل شدم به اییننننن
۵۰۲_جبر
داریم تو جبر مطلق زندگی میکنیم،
تو چارچوب های از پیش تعیین شده.
بدون هیچگونه حق انتخابی!
کجای این عادلانه س؟!
+ولی بازم شکرت خدایا...
گردنمون از مو باریک تره پیشت.
۴۹۶_خداااا
خدای بزرگِ من!
شکرت که هوامو داری،
دمت گرم که هستی،
پشتمو خالی نمیکنی،
متشکرم که خانواده دارم،
سپاسگزارم که نقطه امنِ من،فقط و فقط خانوادمه.
از اینکه من قدرت خندیدن و شاد شدن دارم،
از اینکه میتونم فکر کنم و حرف بزنم،
ممنونم...
روزی هزاران بار ممنونم♥️
۴۸۸_دفتر
عصری رفتم خرید.
رندوم و از پیش تعیین نشده،ی دفتر خریدم:
(از جون و دل مایه گذاشتم،رفتم کنار پنجره عکس خوب بگیرم)
خلاصه که،ذهنم از سر شب مشغوله؛
که چیا رو بنویسم توش...
فکرمو ده مین پیش،بلند به زبون آوردم.
رفیقم گفت:«میتونی از حسات بنویسی؛یا چیزایی که اتفاق میوفته.»
بلافاصله و با اطمینان گفتم: «نه بابا،من وبلاگ دارم،خیلی وقته مینویسم»
و الان دارم به این فکر میکنم چقدر انسان بی معرفتی ام نسبت به اینجا،فراموشش میکنم گاهی اوقات.
غرق میشم تو روزمرگی ها و یادم می ره بنویسم؛
که وجود داره و شنوا تر از هر شنوایی،به دادم میرسه همیشه...
ترک نکنید اینجا رو بچه ها.هیچکس اینقد بی منت نمیشه پا حرفاتون:))
۴۸۷_آرامش
شکرت خدایا
برای داده هات شکر.
برای نداده های از رویِ حکمتت شکر.
برای رضایت و نارضایتیم شکر.
خیلی ممنونتم.
خیلی چاکرتم.
میفهمم که هوامو داری...
داشته باش همچنان قربونت برم♥️
پ.ن:امروز ازم پرسید:حست چیه؟!
گفتم: «ترکیبی از آرامش و دلتنگی...
بینهایت آرومم و بینهایت دلتنگ...»
۴۸۴_خسته
قربونِ کریمیت برم خدا،
ولی جدی
خواهر مادر خودتم بود مینداختی تو ایران؟
سرویس شدم از صبح.
۴۸۳_دختر
به مناسبت روز دختر باید بگم که:
ریدم تو پی ام اس
ریدم تو پریود
ریدم تو رحم
پ.ن:ننه بابام تو کیوت وار ترین حالت ممکن رفتن برا من و زهرا و صبا اکسسوری خریدن.
۴۸۲_پرو
گاهی حس میکنم خیلی انسان «پرو»یی هستم،
در برابر خدا و خواسته هایی که دارم.
هی خندم میگیره و با خودم میگم:
لنتی داری چی میخوای ازش؟!
۴۸۱_ساعت
ساعت سه و نیمه؛
تا الان داشتم کتاب میخوندم.
این تنها کاریه که زمان رو برام بی معنی میکنه.
۴۷۲_چه خبرهههه
من اگه بفهمم کدوم بی پدری
منو تو گروه های صیغه موقت تلگرام اد میکنه،
ننشو صیغه میکنم:/
۴۶۴_خواهرررر
خواهر داشتن خیلی جالبه دوستان،
مخصوصا خواهرِ همسایز.
لباسی که فقد ی بار پوشیدم و عاشقشمو،
خیلی بی مقدمه از تو کمدم برداشت
و خیلی بی مقدمه تر گفت:«این برا من»
بدبختی اینجاست،تو نمیتونی مخالفت کنی؛
چرا؟!چون تو هم روزی روزگاری کارت پیشش گیر میکنه
و امان از اون روز...
