زی‌گل

۶۳۰_یک و ربع

دیشب خیلی خیلی دیر خوابیدم

بنابراین،یک و ربع بیدار شدم

دم همه بچه ها هم گرم،جیکشون در نیومد

(البته اینکه هار بازی در میارمم بی تاثیر نیست)

خلاصه وقتی بیدار شدم،ی جوری بودم

ی حسِ بد.ی نبودن.ی کمبود.خیلی خیلی ناراحت بودم.

با خودم گفتم: من هرچقدر هم آدمِ خوددار و کنترل گری باشم،وقتی از خواب بیدار میشم،نمیتونم احساساتمو مدیریت کنم

پاشدم و رفتم غذا بگیرم. برگشتنی.چک کردم و دیدم پریود شدم

و اون حسِ بد دلیلش این بود.شبیه اموات محترم غذامو خوردم و دراز کشیدم

هیچ مسکنی هم نیست این دور و اطراف که روم جواب بده.

یکی از بچه ها گفت: امروز با فلانی رفتیم ثبت احوال برا تغییر اسم.ما منتظر بودیم بیایم و تو مسخره مون کنی حسابی.چرا ساکتی🤣

برچسب‌ها: روزنوشت
Zeinabi
سه شنبه دوم اردیبهشت ۱۴۰۴
14:3

آمارگیر وبلاگ