زی‌گل

۷۲۶_قلباش

بالاخره بعد از ده روز درد کشیدن پریود شدم.

واقعا ده روز زجر کشیدم،تمامِ علائم پریودی رو داشتم به جز خونریزی.تک تک سلولای بدنم کوفته بود انگار.در حدی بود که با گریه به مامانم میگفتم:اگه پریود شم همتونو شیرینی میدم...

خلاصه که گذشت،همین بیست دقیقه پیش.داشتم می رفتم تو اتاقم که برا دو روز بمونم اون تو،بابام دراز کشیده بود تو هال،دید که دارم رد میشم،اشاره کرد با دستش؛که برم تو بغلش و سرمو بزارم رو سینش.هنوز هم خبر نداشت من حالم بده(قبل از شروع هاری).پذیرفتم سریع و گوشمو دقیق گذاشتم رو قلبش...صدای تپش قلبش تا اعماق وجودمو آروم کرد. پنج دقیقه بعد که مامانم صداش زد و ازش خواست بریم فلان جا،در جوابش گفت:

الان که زینبم خوابیده کنارم،انگار دوتا قلب تو سینمه.منو عمرا بتونی از جام بلند کنی.

+بعد میگن چرا توقعت از رابطه بالاس. دیگه ببخشید که بابام این شکلیه و اینجوری بزرگ شدم.

برچسب‌ها: روزنوشت
Zeinabi
دوشنبه سی و یکم شهریور ۱۴۰۴
19:26

آمارگیر وبلاگ