زی‌گل

۶۲۰_ورزش

از دانشگاه برگشتم،

سکشن آخر ورزش داشتیم.

خورد و خمیر بودم.تو اون گرما پاره شدیم.

ی دوش پنج دقیقه ای گرفتم که فقط خنک شم.

نازک ترین لباسمو هم تنم کردم.ی بستنی گرفتم دستم

با حوله ی دور موهام،اومدم دراز کشیدم زیر کولر و الان می‌خوام پایتخت ببینم

پ.ن: امروز خانوم بهمنی پرسید:زینب،چطوری؟!بابا چطوره؟!حال دلت چی؟! از ته دل گفتم:زندگی داره بهم لبخند میزنه فاطمه،خیلی خوبم...♥️

برچسب‌ها: روزنوشت، یونی
Zeinabi
شنبه بیست و سوم فروردین ۱۴۰۴
16:34

آمارگیر وبلاگ