۷۰۸_دوغ یا نوشابه؟!
مامانم،بابامو خیلی خوب میشناسه،تمامِ عادتاشو میدونه؛
و برعکس،بابامم همینطوره.
الان بابا سختشه که مامانم رسته،
امروز وقتی داشتیم ناهار میخوردیم،با ی لحن ناراحت گفت:
«شما خودتون از دوغ خوشتون نمیاد،نمیدونید که من دوست دارم و میخورم و نمیارید سر سفره»
خنده م گرفته بود شدید،رفتم آوردم با ی لیوان بزرگ. براش ریختم و داشتم سفره رو جمع میکردم،
یهو مامانم گفت:«نه نبر،دوتا لیوان میخوره»
خدا شاهده بابا چشاش برق زد🤣 خیلی ذوق کرد بنده خدا.
مامانم میگفت: «ما سی ساله داریم به پای هم پیر میشیم»
:)))
برچسبها:
روزنوشت
Zeinabi
شنبه هجدهم مرداد ۱۴۰۴
13:26