زی‌گل

۳۶۳_دود

امشب اینقد تنها بودم و این حس تنهایی داشت اذیتم میکرد،

سه سوتع برنامه ریختم با رفقا.

و در حدی قلیون کشیدم

که سرم به معنای واقعی کلمه ویز ویز می‌کنه

سر درد و تهوع.

پ.ن: چند روزه بارونیه،از این بارونا که قطع نمیشه. آروم آروم می باره. از اینا که دلت ی جوری میشه.

پ.ن۲: اینکه میبینم سینگلِ ی جمعی ام و این تا حداقل ۶ سال دیگه ادامه داره و دوستام دارن برنامه ریزی میکنن شب عقدشون یا عروسی شون برن کدوم ارایشگا،حس عجیبیه... :)

بعدا نوشت:زندگی میگن برای زنده هاست.اما خدایا،بس که ما دنبال زندگی دویدیم،بریدیم که

برچسب‌ها: روزنوشت
Zeinabi
یکشنبه پنجم فروردین ۱۴۰۳
0:26

آمارگیر وبلاگ