۱۴۵_کلاه قرمزی
با بچه ها رفتیم خرید.
تصمیم گرفتم به توصیه های زهرای عزیزم راجع به پوست گوش بدم،
و استارت محصولات پوستی رو زدم ب هولو قوه ی الهی.
ولی پسررررر ، هوا ابرریییییی، کیف کردم رسما.
رفیقم که کنارم راه میرفت، هی برمیگشت عقب میگفت:
امروز دو نفره س ، ببین اینارو :)))
+سرد بود و باد شدید.با این حال من با تموم وجود نفس کشیدم.
وقتی برگشتم خونه ، مامان محکم بوسم کرد.
با اینکه همیشه همینقدر مهربونه، ولی امروز ی طور خاص بود.قند ت دلم آب میکردن
اتاقمو هم مرتب کرده بود( بماند ک ی جاهاییم عروسی شد وقتی دیدم)
میگفت: چند دقیقه پیش ی صدایی از حیاط اومد؛
فکر کردم تو اومدی ، بلند بلند سلام کردم و قربون صدقه ت رفتم.
دیدم که صدای گربه میاد ،طبق معمول خرابکاری کرده بوده و یچیو انداخته صدا داده.
میگفت گربه هم با میو میو فراوان اومده و فکر کرده با اونم.
+همین جا اعلام میکنم ایشون نفس منه.
بارون نم نم می بارید ، مامان برا من و گربه دو ظرف ماهی داغ گذاشت
گفتم : چرا مال گربه بیشتره؟
مامان هم با ی لبخند ناامیدانه صحنه رو ترک کرد.
بابا هم که اومد،با چشاش به سرم اشاره کرد و
گفت: چطوری کلاه قرمزی ؟
...
عصری لباس گرم پوشیدم رفتم خونه خاله ب.
با استقبال گرم باران و نینبی گفتناش رو به رو شدم:)
زیر نم نم بارون نسکافه داغ خوردیم و خندیدیم.
قبل از غروب ، با اهنگایی که از بارون میگفت رقصیدیم.
هوا که تاریک شد ، زل زدیم به خیابون.
به آدمایی که به طرز عجیب غریبی تو اون سرما ، با ارامش قدم میزدن .
ی لحظه تو ذهنم اومد که کاش دوچرخه داشتم، میرفتم ساعت ها پدال میزدم
و به هیچی فکر نمیکردم.
بلافاصله جواب خودمو دادم که: زر مفت نزن، زمین خیسه، سر میخوردی باسنت پهن میشد:/
+من و صدایِ درونم رابطه ی خوبی باهم داریم.
پ.ن: چون ظهر نخوابیدم،الان پاره م ، داغونم .