زی‌گل

۷۳۲_صَ‌با

از سختی های خاله بودن:

Click

در حالی که فردا حتی وقت سر خاروندنم ندارم

و تا الان بیدارم.

پ.ن: وقتایی که میخان برن خونشون،به من و زهرا میچسبه و نمی‌خواد که بره.به زور هم که می‌ره بغل مامانو باباش،با گریه پشت سر هم میگه: آدِ آدِدِدِ(خاله)

پ.ن۲:امشب رو پام نشسته بود،شدید در حال اختلاط بودیم،گرمِ گرم صحبت بودم،یهو چونمو با دوتا دستای بینهایت کوچولوش گرفت،خندیدم بهش،باز گرفت.هی تکرار کرد این حرکتو. یهو صورتمو کشید پایین و در غیر قابل پیش بینی ترین حالت ممکن،پیشونیمو بوسید.خواستم بگم برای لحظاتی روح از تنم جدا شد ♥️

پ.ن۳: اینقد زود بزرگ نشو کوچولو.همینقدر فسقلی بمون برا آدِ

برچسب‌ها: فسقل
Zeinabi
پنجشنبه دهم مهر ۱۴۰۴
5:10

آمارگیر وبلاگ