۴۱۳_آیس کریم
امشب رفتیم پارک.من و زهرا،مامان و خاله م.
زیر انداز رو گوشه ای ترین قسمت پهن کردیم و نشستیم.
لم داده بودم رو صندلی تاشو و تخمه میشکوندم.
زرزر گفت ک بستنی میخام. بقیه هم تایید کردن و گیر دادن بم ک:
"تو پاشو برو.بچه تری.سبک تری.سه سوت برو و بیا."
منم هی گفتم:"نه.حوصله ندارم.ولوم کنید بزارید بشینم"
تهش خالم کاملا جدی گفت:"گمشو بروها.اینقد بی عرضه نباش.
برو شاید چشمت یکیو گرفت برش داشتی آوردیش"
خندیدم و پاشدم رفتم اون سر پارک،بستنی فروشی.
صابشو ندیدم.از کبابیِ کنارش پرسیدم،صداش زد اومد.
ی مرد جوون بود.بش گفتم:چارتا بستنی قیفی بم بده.
دوتاشو پر کرد.سومیو گرفت سمتم.ابروهامو انداختم بالا،گفتم:با چی بگیرم؟
خودش دوتاشو گرفت.منتظر نگا کرد.گفتم جا نداره؟چجوری ببرم؟
ی ریز تفکری کرد.گفت:نه.میارم برات خودم.
نگرفتم چی میگه.بازم منتظر نگا کردم.گفتم:چی؟
اشاره کرد ب جلو.گفت برو دیگ.رفتم سمت پیشخون.
گفتم حساب نمیکنی؟گفت حالا بعدا...بیا ببریم بستنی هارو.
گفتم کجا؟گفت:مگ نمیگی نمیتونی ببری چارتارو؟میارم برات.
تازه دوزاریم افتاد.ی لحظه حرفای خالم یادم افتاد...چشام گرد شد گفتم"نه
ممنونم اقا...خودم میبرم"و سریع کارتمو گرفتم سمتش.درحالی ک بستنی ها دستش بود حساب کردو برگشت.
دوتا از بستنی هارو گرفتم با ی دستم..گفتم بدید لطفا.خودم میبرم.
همونجور ک داشت میرفت ب سمت جلو گفت:نه
میدونم میندازیش.بیا ببریم.
زیر لب گفتم:یا خدا...این چی میگه؟
با عجله افتادم جلو.حالا اون وسط خندمم گرفته بود.لبامو فشار میدادم بلند نخندم.
حالا فکر کن.راه طولانی.پارک شلوغ.با دوتا بستنی.
ی مردی غریبه پشت سرت با دوتا بستنی دیگ.
جلوتر میرفتم ک ی وقت حرفی چیزی نزنه.
از دور ک دیدمشون خانواده رو،برگشتم گفتم:خوب بده میبرم.دستتون درد نکنه.
بی توجه گفت:عه اونجا نشستن؟بهترین جا.
رامو کشیدم رفتم.اینم پشت سرم.
دیدم سه تایی زل زدن به ما.با قیافه هایی سرخ شده از خنده.
نرسیده بهشون.گفت:عه.بستنی هارو درست بگیر.ریختی رو خودت
تو دلم گفتم:گوه نخور مرتیکه.الان من چی بگم ب اینا؟
خلاصه ک بستنی هارو تحویل دادیم.
همشون محترمانه تشکر کردن و اون آقاعه خودشیرین محترمانه تر جوابشونو داد.
ب محض اینکه دور شد...همه مون ب معنای واقعی جر خوردیم.
زرزر میگفت"از دور ک دیدیمتون پرامون ریخت.گفتیم این جدی جدی رفت یکیو آورد"
خالم هی تیکه میپروند میگفت"مرتیکه آیس کریمی چشش تو رو گرفته"
منم میخندیدم میگفتم:"فکر کن بگن شغل دوس پسرت چیه؟
برگردی بگی بستنی قیفی رو پر میکنه پارکو دور میزنه میده تحویل مشتری"
پ.ن:شانس ملتو ببین..شانس مارو هم ببین
پ.ن2:آیس کریم خاستین در خدمتم خلاصه