۵۷۷_ابراز
صبح که بیدار شدم
هماتاقیم گفت:دیشب درد داشتی؟!
گفتم:نه،چطور؟!
گفت:تا ۴ تو خواب گریه و ناله کردی؛
نگرانت شدیم،خواستیم بیدارت کنیم،
دلمون نیومد،آناهید بیدار موند پیشت.
خواستم بگم بهش که همیشه:
در گلو می شکند ناله ام از رقت دل
قصه ها هست ولی طاقت ابرازم نیست
ولی این سری دست خودم نبوده تو خواب صدام در اومده.
برچسبها:
روزنوشت
Zeinabi
دوشنبه سیزدهم اسفند ۱۴۰۳
15:49