۲۲۰_شوماخر آلمانی
بابای بزرگوارم رودروایسی نداره با کسی،اصن
رفتیم آموزش رانندگی.
حالا ری اکشناش:
(ببخشیدااا،ولی ریدییی)
(چته ت؟ من اینجوری نمی پیچم ت جاده)
(اره خاموش نمیشه،نمیشه،نمیشه،ماشین تو دست عمه ی من خاموش شد؟)
(شوماخررر آلمانی میخواست بپیچه تو کوچه اول ی توقف ریز میکردد)
(ولی این اعتماد به نفست کار دستت میده)
خودشم بعد هر جمله ش هار هار میخندید
پیرمردِ پر حاشیهههه..آرومم بااااش
برچسبها:
روزنوشت
Zeinabi
یکشنبه هجدهم تیر ۱۴۰۲
18:33