۴۰۹_کامران و باران
دراز کشیدم؛
یه طرفم کامران خوابه،
یه طرفم باران،ازش قول گرفتم امشب بهم لگد نزنه.
فکر کنم تا الان خابش برده،مث بقیه.
اینقد همه جا تاریکه که ستاره ها به راحتی دیده میشن.
هندزفری تو گوشمه و بابِ دلمیِ چاوشی،رو دور تکراره...:)
فکر کنم اگه قطع کنم آهنگه رو،یا باید خور و پفای کامران رو گوش بدم،یا بابامو.
سیبیلای کامی میخوره به دستم و قلقلکم میشه؛
الانم عصبی شد از حرکت دستم رو گوشی و زد بهم.
دلم میخاد تا صبح بیدار بمونم و زل بزنم به سقفِ ستاره ایِ بالای سرم.
کاش آرامشِ الانمون تا ابد باقی بمونه.
پ.ن:کریمیتو شکر،خدایا!
پ.ن۲: بعید میدونم خوابم ببره.
Zeinabi
یکشنبه بیست و سوم اردیبهشت ۱۴۰۳
23:7