۶۹۵_Soul
خدایا…
یه چیز کوچیک ازت خواستم.خیلی کوچیک،برای تو کوچیک.در برابر بزرگیِ تو کوچیک.
اما نمیدونم چرا نمیشه.
هر دری که زدم، بسته بود.
هر نوری که دیدم،خاموش شد.
هر بار که گفتم شاید اینبار،نشد.
ولی بازم بلند شدم، بازم تلاش کردم.
چون باور داشتم تو میبینی.چون همیشه بهت تکیه کردم.
خدایا، من آدم ناشکری نبودم.
تو میدونی چقدر برای چیزای کوچیک هم شکرتو گفتم.
تو میدونی چقدر تو دلم گفتم «دمت گرم» حتی وقتی دلم گرفته بود.
الانم ناشکری نمیکنم،فقط خستهم…فقط دلم تنگه برای یه نشونه،یه امید،یه راه کوچیک از طرف تو.
دارم بازم تلاش میکنم…
قول نمیدم بیاشک،قول نمیدم بیدلهره،
ولی قول میدم پا پس نکشم.
فقط ازت میخوام…
اگه صلاح میدونی، اگه حتی ذرهای اجازه هست…
راهش رو باز کن.
بذار بشه…
بذار بعد اینهمه صبوری،این بار با ذوق بگم:شکرررررت
برچسبها:
خط خطی
Zeinabi
شنبه بیست و هشتم تیر ۱۴۰۴
19:20