۵۸۱_چهارصبح
صبا یهو تو خواب زد زیر گریه
هممون بالا سرش بودیم و آروم نمی شد
بابام بغلش کرد و تابش داد تو خونه
کمی آروم گرفت دیگه از بغلش نیومد پایین
هرکس میرفت سمتش میزد زیر گریه باز
خودشو چسبونده بود به سینه بابام و هیچی نمی گفت
هممون نگاهمون به صورت بابام بود که کی درهم میره
این مرد امروز خیلی درد کشید،
هروقت نگاش کردیم دستش رو سینهش بود.
کی تموم میشه این وضعیت گوه؟
چرا ساعت ۴ صبح باید بشینم غصه بخورم؟
برچسبها:
فسقل
Zeinabi
پنجشنبه شانزدهم اسفند ۱۴۰۳
3:47