۵۷۸_واقعیت
دور ک باشی، ی جوری رفتار میکنن،
انگار خری🤣و واقعا خرم که باور میکنم منم.
و همون بهتر که باور میکنم،وگرنه با شنیدن واقعیت،
قطعا و صد در صد دق میکردم تنهایی...
از وقتی بیدار شدم،یا دارم با فاطی صحبت میکنم،
یا بابام...
و جالبیش اینجاست واقعیتِ اینجا،کنارِ خودشون،
دردش خیلی کمتره تا دروغِ اونجا.
و چقدر خوبه که برگشتم.روحیه م از یک رفت رو هشت.
کلی خندیدم امروز از دست بابام.
اینقد که مسخره بازی در آورد.
و از دیشب که رسیدم،فقط خودمو زدم به یخچال.
قصدشو ندارم وزن های از دست رفته رو جبران کنم
ولی خوب...واقعا دلم برا زیاد خوردن تنگ شده بود
برچسبها:
روزنوشت
Zeinabi
سه شنبه چهاردهم اسفند ۱۴۰۳
12:34