۵۳۳_خیر
بابام گفت:عاشق پیاماتم،میخندونی منو وقتی پیام میدی بهم.
...
عصری،پرونده دکترو آوردم.گفتم:«ببینید
من نمیام تا ی روز قبلِ بستری شدن
این دکتر هارو ی هفته قبل برید
فلان آزمایشو ده روز قبل انجام بدید
این دکترم ی روز قبل
خودمم نوبتارو میگیرم»
همزمان ی بغض وحشتناک گرفته بود گلومو
اصلا دوست ندارم به هیچ چیز فکر کنم
چون فقط احتمالات بد میاد تو ذهنم
+قبلا ی جا خوندم نوشته بود:
بچه آخر خانواده بودن اینجوریه که شاهد پیر شدن و مریضی پدر مادرتی...
این خودِ خود درده
پ.ن: تنها استفاده ام از گوشی،نوشتن تو اینجاست و جواب دادن به پیامای غزل...غزلو که میرم میبینم.مدتی هم پناه می برم به پلنر.
بعدا.نوشت: گوشیمو خواستم بزارم کنار بخوابم دیگ واقعا،دیدم فاطی پیام داد. گفت خوابم نمی بره بیا حرف بزنیم.این شد که بازم بی خوابی تا الان... دیگ گرچکتن شب بخیر
برچسبها:
روزنوشت
Zeinabi
چهارشنبه هفدهم بهمن ۱۴۰۳
0:49