زی‌گل

۶۹۸_مامااانم

کنارِ تخت مادر

رو صندلی تختخواب شو دراز کشیدم

دستمو گذاشتم زیر سرم،هندزفری تو گوشمه

با وجودِ بیخوابی های زیاد،حتی یه ذره هم خواب به چشمم نمیاد

Click دستِ گوگولیِ ورم کردشو فقططط

ژن برتر فقط اینکه،با وجود درد فراوان،بازم چرت و پرت میگیم‌و میخندیم.درد داره ها،گیج و منگه،بازم تعریف می‌کنه قبل عمل،چیا گفتن،حتی به چیا خندیدن🤣

بابا گفت نیاید،بازم کله خر بازی در آورد.گف خودم هستم کافیه،فاطی آمپر چسبود رسما.همگی سوار ماشین شدیم و کلی ساعت تو راه بودیم.تا رسیدیم پودر شدم.

هیچ کدوممونم راه نمی‌دادن که ببینیمش.نوبتی،با کلی التماس رفتیم بالا.اول من و فاطی،بعد زهرا...محمد رو هم که غول مرحله آخر بود،چون میدونست بگه اگه همراه فلانی هستم،عمرا بزارن بره،الکی یه فامیلی گفته و طرفو پیچونده اومده مامانو دیده.تهشم همشون برگشتن. من شب موندم پیشش و بابا رفت تو ماشین خوابید. دیگه جون نداشت بیچاره.

الانم خوابیده،مظلومِ قشنگم.اینقد با این روسریِ بنفش مااااه شده.

خلاصه که. قدر سلامتی رو بدونید. قدر پدر رو بدونید،قدر مادر رو بدونید♥️

برچسب‌ها: روزنوشت
Zeinabi
جمعه دهم مرداد ۱۴۰۴
1:28